یافتن پست: #روزها

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

نخست ثانیه ها ...

کمی بعد دقیقه ها ...

ساعت ها ...

روزها ...

به خودت که می آیی
؛
می بینی ...

سال هاست درد می کشی وُ چیزی حس نمی کنی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 20:55
+2
*elnaz* *
*elnaz* *

دنیای این روزها، دنیای امتیاز دادن است... دنیای لایک زدن... غذا می خوریم امتیاز می دهیم... بازی می کنیم امتیاز می گیریم... مدرسه و دانشگاه نمره می گیریم... میزان سنجش زندگی مان اعداد هستند، روزی
500 تا بازدید، 100تا کامنت، 1000تا لایک.این روزها، روزهای عدد بازیست. بی خبر ازینکه کافیست فقط "خوب" باشیم........................،....................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:46
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
خیال من ملونیست بر سطح مستتر افق در روزهایی که هم آفتابی ست و هم بارانی رنگین کمان................


دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 18:32
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
برها این روزها گرگ و میش می شوند سبزه به زردی می زند و انار به سرخی... و باد دل خورشید را خنک می کند...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 18:13
+3
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii

آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن


 


 


این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند


 


 


آن روزها مال باخته می شدی


 



و این روز ها دلباخته . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 00:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صبر کن پاییز
من هنوز حقم را از این روزها نگرفته ام
درنگ کن...جان آسمان درنگ کن...نیا
تمام آرزوها و بچگیهایم
در عبور فصل ها سرگردانند...
کمی درنگ کن
برگ برگ درخت امیدم
هنوز سبزی و تازگی دارند...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 22:00
korosh
korosh

 ساعت ۲ نصف شب يك اتاق



ساعت ۳ نصف شب كل خوابگاه منهاي سرپرست




ساعت ۴ صبح هنگام خواب



وضعيت تحصيل در خوابگاه





اولين روزهاي خوابگاه



گفت و گوي صميمانه برسرآماده كردن صبحانه بعد از گذست چند روز



پايان گفت و گو



 


امكانات غذايي در خوابگاه



طريقه ظرف شستن در خوابگاه



اواخر ترم وضعيت ۷۰درصد دانشجويان



و اين هم آخر عاقبتش!!



 

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:11
+3
korosh
korosh

نجره اي در بيمارستان



در بيمارستاني، دو بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد.

آنها ساعتها با هم صحبت مي‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف مي‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي‏نشست و تمام چيزهائي كه بيرون از پنجره مي‏ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي‏كرد.





پنجره، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا مي‏كردند و كودكان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي‏شد. همان‏طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‏كرد، هم اتاقيش جشمانش را مي‏بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‏كرد و روحي تازه مي‏گرفت.

روزها و هفته‏ها سپري شد. تا اينكه روزي مرد كناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر كه بسيار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار اين كار را با رضايت انجام داد.

مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد.
 بالاخره مي‏توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در كمال تعجب، با يك ديوار بلند مواجه شد!

مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي‏كرده است.
پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد كاملا نابينا بود.


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:02
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چه روزها که یک به یک غروب شد ،
نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد ،
نیامدی خلیل آتشین سخن ،
تبر به دوش بت شکن خدایمان دوباره سنگ و چوب شد ، نیامدی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 09:35
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
این روزها بیشتر دلگیر می شوم...این روزها بیشتر از موتورسواران سیاه پوش می ترسم... این روزها بیشتر نگران بچه ها ی کوچک سرگردان در خیابان هایم...........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 00:04
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ