یافتن پست: #رو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلیآ می خوان مارو خـراب کنن!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ولی نمی دونن ما خودمون مترجم زبانیم!
!
!
!
بازم هیچ ربطی نداشت؟

من میام اینجا هوووول می شم -_-


وگرنه شاخم! خیلی! :|

تا یادم نرفته No asàb

راستی؛ هه...
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 13:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
معده دخترها بعداز مهمونی

نصف سیب
نصف موز
نصف استکان چایی
نصف نصف بشقاب برنج
نصف ژله
نصف شیرینی


حالامعده پسرها
۵عدد سیب
شش عدد موز
یه سماور چایی
یه مرغ کامل
به اضافه کلی چیز دیگه....

جالب اینجاست که بعداز مهمونی. دخترها میگن. امشب زیادروی کردیم. رژییمم شکست

ولی پسرها میگن. جمعیت زیاد بود. روم نشد چیزی بخورم -___________-
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:56
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بار داشتم با دوست دوستم حرف میزدم حالا مکالمه رو داشته باشید:

دوست دوستم : عزیزم کجا زندگی میکنید ؟

من : بوکان

دوست دوستم : حالا کجا هست ؟

من : 98542136 کیلو متری نیویورکه :))

اون :|
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:50
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دو دسته آدم هستن که شدیداً می خوان بقیه رو متقاعد کنن که کار خوبی کردن:

.

.

.

.

یکی اونایی که تازه متاهل شدن،

یکی هم اونایی که ماشین چینی خریدن!!!
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:50
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جامعه شناس:
کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند او به مردم نگاه می کند
برنامه نویس:
کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:50
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم از این چشم بندایی که خارجیا موقع خواب میزنن خریدم!

که مثلا با آرامش بخوابم ☺







هروقت میزنم
همش استرس دارم یکی بیاد پا بزاره رو شکمم >_<
دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:49
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







دختـری که اول صبـح به زور از خـواب بلـند مـیشـه ...(!)
هپـل و ژولـیده ...(!)
با لبـاسـای نـازک و به هـر طـرف کـش اومـده ...(!)
با چشـای نیـمه باز و نیـمه بسـته ...(!)
با پـاهـای برهـنه روی سـرامیـک ...(!)
که داره دنبـال دستشویی مـیگـرده و زیـر لـب غُـر مـیزنـه ...(!)
بغـل کـردنی تـرین مـوجـود دنیـاس ...(!)
حتـی در بعـضی مـنابـع ذکـر شـده که مـیشـه براش مُـرد ...(!)






دیدگاه  •   •   •  1394/04/22 - 12:49
+2
محمد
محمد

امشب یک جمله ی تلخ مهمان من باش !

بگذار یادم نرود


که مرا در شبی رو به انتهای زمستان


به هیچ خدایی نسپردی و رفتی !
دیدگاه  •   •   •  1394/04/18 - 09:55
+4
محمد
محمد

چنان ﭼﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻨﻢ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ


که ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ …
دیدگاه  •   •   •  1394/04/18 - 09:54
+3
محمد
محمد

پشت آن پنجره ی رو به افق،

پشت دروازه ی تردید و خیال،

لابه لای تن عریانی بید،

لابه لای شاخ و برگ های خزان،

من در اندیشه ی آنم که تورا وقت دلتنگی خود دارمو بس!
دیدگاه  •   •   •  1394/04/18 - 09:50
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ