یافتن پست: #زمین

mitra
mitra
ای آدمها

زمین چقدر به شما مى آید

اگر جاذبه هم نبود

شما دست از سقوط نمى كشیدید
دیدگاه  •   •   •  1390/12/12 - 22:41
+10
jalal
jalal
در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/12 - 13:04
+10
ali rad
ali rad
اینجا زمین است.



رسم بعضی آدم هایش عجیب است!


اینجا گم که مى شوى


به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/12 - 00:00
+2
parnian
parnian
خدایا در این شب‌ های سرد و بارانی
در این شب های نزدیک به عید
سرِ هیچ کودکی را گرسنه بر بالینش
و حسرت خرید لباس عید رو بّر دل‌ هیچ کودکی در سرزمینم نگذار.
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 21:01
+6
ali rad
ali rad
وقتی انسانی زمینی خلاق میشود
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:55
+4
سحر
سحر
ننه ، تو بخوری زمین میدونی تا کجا میری ؟؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:10
+9
reza
reza
در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید: چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟

جمعیت گفتند: طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند.



شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید. بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 01:23
+1
ali rad
ali rad
این بار تو بگو دوستت دارم،
نترس، من آسمان را گرفته ام
که به زمین نیاید!.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/10 - 16:10
+4
sasan pool
sasan pool
خب من دیگه باید برم حال و روزم خوش نیست.خیلی ناراحتم.برم سبک بشم.این هم آخرین مطلب امروز تا شب اگه زنده بودم بیام.این شعر من خیلی دوست دارم از حامی هست.
شبها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه

زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه

شبها که بغض می کنی به مرز مرگ می رسم

به گریه کوچ می کنم ببین چقدر بی کسم

دریایی از آرامشی من طرحی از خروش رود

زیباترین شعر جهان چشمای غمگین تو بود

ما از کدوم ساعت شب درگیر این تولدیم

که دیر به هم رسیدیم و بی وقفه شکل هم شدیم

تو که به غنچه کردن گلای باغچه دلخوشی

از عمق خاکستر شب چگونه شعله می کشی

فرصت بده گریه کنم که بی نهایت عاشقم

فکر گریز از شب و توفان این دقایقم

بگو کجای زندگیم گم شده بودی عشق من

که خاطرات من همه در تو خلاصه می شدن

شبها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه

زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه

شبها که بغض می کنی به مرز مرگ می رسم

به گریه کوچ می کنم ببین چقدر بی کسم
خدا نگهدارتون.{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}{-22-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/10 - 12:52
+3
ebrahim
ebrahim
ابتدا خداوند زمین را آفرید سپس استراحت کرد ، بعد مرد را آفرید سپس استراحت کرد

آنگاه زن را آفرید سپس نه خدا استراحت کرد نه مرد نه زمین
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/10 - 12:44
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ