یافتن پست: #زمین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

خدایا دیگه نه اونو می خوام نه عشقشو

دلمو از عشق آسمانی خودت پر کن

روی دلم بنویس عشق زمینی ممنوع

وقتی تو کنارم باشی

دیگه هیچ کسی جرات نداره حتی حوالی دلم قدم بزنه ...!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 19:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند تمام دنیا را فتح میکردم...

آدولف هیتلر:

اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی میشد.

پبامبر اعظم(ص):

روزی مردانی از سرزمین پارس به دور ترین نقطه ی علم خواهند رسید .

بن لادن:

اگر دنبال مردانی هستی که تا پای خونشان از عهدشان دفاع کنند
در سرزمین پارس به کاوش بپرداز .

اسکندر :

اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند.بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است .

سلامتی همه ایرانیها


دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 18:53
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

فریادها مرده اند

سکوت جاریست

تنهایی حاکم سرزمین بیکسی است

می گویند خدا تنهاست

ما که خدا نیستیم پس چرا تنهاییم

دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:37
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



کوه آتشین رامهرمز

تشکوه در شرق شهرستان رامهرمز در فاصله 6 کیلومتری روستای ماماتین در جاده رامهرمز ــ ابوالفارس واقع شده است. به گفته کارشناسان زمین شناسی دلیل شعله ور شدن آتش کوه گوگرد موجود در زمین و متصاعد شدن گاز طبیعی از عمق زمین به سطح است. گازهای هیدرکربوری از لایه های مختلف زمین عبور می کنند و از هر درز و شکافی در سطح زمین به بیرون شعله ور می شوند به طوری که در شب نور سوختن این گاز بیشتر دیده می شود.

روشنی آتش این کوه در تاریکی شب جلوه زیبایی به منطقه می دهد به گونه ای که تا به حال توانسته گردشگران زیادی را در ساعات شب به سوی خود بکشاند. مسئله قابل توجه برای گردشگران این است که در مجاورت این آتش کوه به دلیل وجود گاز متصاعد شده در هوا نمی توان آتش دیگری روشن کرد.جالب این است که گردشگران برای رسیدن به این منطقه از مردم استان کمک می گیرند چون هیچ تابلویی برای نشان دادن این جاذبه گردشگری و نفتی خوزستان وجود ندارد

غیر از تشکوه در نزدیکی شهر صنعتی امیدیه و منطقه آغاجاری نیز کوهی وجود دارد که مردم محلی آن را کوه سوخته می نامند. از لابه لای خاک و سنگهای کوه سوخته زبانه های آتش بیرون می آید و دود سیاهی را راهی آسمان می کند. این دود باعث می شود تا فضای اطراف چشمه های آتش این کوه نیز سیاه رنگ به نظر برسد.

تشکوه و کوه سوخته از نظر مباحث زمین شناسی بسیار با اهمیت و مورد مطالعه کارشناسان این حوزه است و اکنون تشکوه که بیشتر در میان مردم شهرت دارد به یکی از جاذبه های عجیب گردشگری استان خوزستان تبدیل شده است.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:16
+4
محمد
محمد

من یک نیم مَردم؛با تمام دلواپسی های مردانه،
از وقتی که فهمیدم باید مرد باشم؛دیدم ابتدا بایستی یک حوّا داشته باشم؛
یکی که بتواند روی عرض شانه هایم،طول زندگی اش را طی کند،
یکی که بتوانم روی نازکانه ی شانه هایش،سر سایم و دمی بیاسایم؛
حوّای من..
نه می دانم کجاست؛نه می دانم کیست،فقط..
هرکجا می تواند باشد؛هر کسی می تواند باشد؛
از جنس ترنّمی تازه؛از جنس یک بانو
من...
یا حوّایم از آسمان آمده،تازه از راه می رسد و می بیندم،
یا مدّتی بی من؛روی این زمین زیسته و می یابمش،
یکیست..
یعنی باید که یکی باشد؛این رسم دلدادگیست و..
نه من؛نه هیچکس نمی تواند تغییر دهد این رسم خوش را،
من حوّایم؛یکی بایستی باشد که روحم را تکان بدهد تا جانم را برایش داده باشم
عقیده ام..
زیستنی ست با عشق،
فقط...
اینجا حرّاجی نیست!
خوب می دانم کی هم قدّ احساس من است؛
نه من برای رسیدن به کسی قدبلندی می کنم
نه کسی که می خواهد زیستنم را دلیل باشد
و در پایان عقیده ام این که:
زندگی چیزی نیست که مردم این شهر دائم تکرارش می کنند..
هر که هستی؛هر جا هستی
بیا..
بیا که اگر حفّاری های مردانه ام؛به آب احساس تو نرسد..
همین جان هم دیگر شهر متروکه ی دلم را ترک خواهد کرد!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:52
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




عشق درخششی جادویی است ...

که از درون هسته سوزان روح می تابد ...

و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد ...

و توانمان می دهد تا زندگی را ...

در قالب رویایی شیرین و زیبا ...

بین دو بیداری درک کنیم !!!


♦♦♦ جبران خلیل جبران ♦♦♦


دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 18:40
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



* رقص لری

کهگیلویه و بویراحمد


در استان کهگیلویه و بویراحمد مردان و زنان پایبند به فرهنگ و اصول قومی و عشایری خود به مانند دیگر بخش های قوم بزرگ لر از ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی خاصی تبعیت می کنند ، که این نمودهای فرهنگ قومی از ریشه مشترک ، تنومند و دیرین فرهنگ قوم بزرگ لر هستند. یکی از این مقولات رقص و حرکات موزون در نزد لرهای کهگیلویه و بویراحمد است. رقص چوب بازی مردان و نیز رقص دستمال بازی زنان در بین مردمان سرزمین چهارفصل کهگیلویه وبویراحمد متداول است.

* رقص چوب بازی :

چوب بازی مردان که [!] بازی نیز گفته می شود سنبل خشونت ، شور ، هیجان و نیز تند و خشن و پر تحرک است.چوب بازی یا [!] بازی رقصی است جدی و پرتحرک که تقویت روحیه جنگ آوری و آفندی را در خود دارد.بدین سان که یکی از مردان چوب بلندی را که به قطر ۲ تا ۳ سانتیمتر و ارتفاع 1/5 متر و بیشتر از نوع [!] است ، بدست می گیرد و وظیفه اش فرود آوردن [!] یا چوبدستی و زدن ضربه به پای طرف مقابل است. مدافع برآن سعی است تا چوبدستی را با حرکت چوب خود دفع کند و مانع اصابت چوبدستی به پایش شود.د خلال این مدت شهنا زن ﴿سرنا زن﴾،تبیره زن به کارشان ادامه میدهند و با چند بار رفت و برگشت طرفین که هماهنگی با ساز و دهل دارد در فرصتی مناسب چوبدستی کوچکتر که در دست ضارب است ، اشتلم کنان فرود می آید و قبل از فرود آمدن ضربه ، های و هوی و ناورد کردن ضارب به گوش تماشاچیان میرسد.

ضارب وظیفه داردچوب بزرگتر راکه آلت دفاعی است برداردوچوب کوچکتر رابه دست مضروب یاکس دیگری بدهد.درصورت متشخص بودن متهاجم برای رعایت احترام او،یکی ازاطرافیان که اغلب از منسوبان او است چوب دفاع را از او میگیرد.دراین میان هم تعارفات به گونه ای عجولانه رواج دارد.و دور تسلسل ادامه می یابد تا توشمال یا مهتر﴿ ساز و دهل زن ﴾پس از یکی،دو ساعت پایان بازی را اعلام میکنند و آنگاه زنان کار رقص را از سر میگیرند.

* رقص چوپی یا دستمال بازی :

رقص زنان که چوپی گفته میشود بر دو نوع سه پا و پنج پا است،کاملا آرام و ملایم و خالی از نشاط و شور و نمادی از متانت و بردباری و تحمل مشقاتی است که در طول تاریخ بر زنان روا شده است. رقص زنان به گونه گروهی ملبس به لباسهای زینتی در میدان به صورت دایره است که با داشتن دو تکه دستمال رنگی در هر دو دست بصورتی آرام و با نظم کامل انجام می شود . این خود احترام عمیق به زن را به اثبات می رساند و دو گونه رقص نیز دریک زمان انجام نمیپذیرد. در این رقص زنان صفی دایره شکل تشکیل داده و بصورت هماهنگ و منظم دستمال های رنگی را که در دستان خود دارند در هوا می چرخانند،توام با رقص منظم و آهنگین پا.این رقص با همراهی ساز و دهل و سرنا است.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 20:37
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هیچ میدانید تخته نرد چگونه و توسط چه کسی ابداع شد و چه فلسفه زیبا و عبرت آموزی در پس آن نهان است؟
تخته نرد توسط بزرگمهر بُختگان، وزیر دانشمند خسرو انوشه روان دادگر ابداع شد و اما داستان پیدایش آن:

در زمان پادشاهی انوشه روان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود چترنگی (شطرنجی) را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربارایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گماردۀ انجام این کار ساخت. او در نامه ای به پادشاه ایران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوۀ آنچه را که به نزد شما فرستاده ایم (چترنگ = شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید».

شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت، تا اینکه روز چهلم بزرگمهر که داناترین وزیر انوشه روان بود به پا خاست و گفت: «این چترنگ را چون میدان جنگ ساخته اند که دوطرف با مهره های خود با هم می جنگند و هر کدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز میشود.» و رازهای کامل بازی چترنگ و روش چیدن مهره ها را گفت.
شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیلۀ بازی دیگری را نشان داد و گفت: اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگذار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت که باجگذار ایران باشد.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 20:08
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،

به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد

که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد،
گل زخم نمک خورد،
زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،
فقط برد،
زمین مرد
زمین مرد ،
خداوند گواه است،
دلم چشم به راه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،

برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است

زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی

به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!

که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.

نکند باز شده ماه محرم

که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت

به فدای نخ آن شال سیاهت

به فدای رخت ای ماه!

بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،

آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت

دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده،
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی،
به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی؟
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...
گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیده است
شما دیده ای آن را
و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است،
به گستردگی ساحل نیل است،
و این بحر طویل است
وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است
که این روضهء مکشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است،
ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،
ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است
و زنی محو تماشاست زبالای بلندی،
الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه
که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی،
قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی ... تو کجایی..
دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 16:45
+5
AmirAli
AmirAli

پسر خالم آیپدشو گذاشته بود رو زمین

منم فک کردم از این ترازو دیجیتالاس رفتم روش وایسادم :|

هیچی دیگه بیچاره کور شد از بس گریه کرد

دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 16:45
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ