یافتن پست: #زمین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود:

تنها قمر کره زمین؟

من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 22:54
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مرا به خاک نسپارید ...

نفسهـــــای مسمومم ،

خاک را هم به ســـــرفه می اندازد ...

یک کپسول اکسیژن پای مزارم بکارید ؛

تا زمین نفس بکشد ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 21:26
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



آنقدر ها هم روی وقار من حساب نکن!
قطب زمین هم که باشم
وقتی تو را میبینم
یخ هایم آب میشود...




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 21:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



من زنم....

در گلوی زمین گیر کرده ام

قدری حرف می خواهم

و کمی آزادی!!!

دوباره سیب بچین حوا

من خسته ام

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند


دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 17:19
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چیز هایی که نشدیم…!


ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند


شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه…..!!


ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه


قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم


خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه


موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی


پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن


آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن


مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن……!!!!!


به استاد میگم استاد شما که ۹ دادی حالا این یه نمره هم بده دیگههههههههه ، یک نگاه عاقل اندر دیوانه کرد دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون پسرم ، استادم نشدیم شخصیت کسی رو خورد کنیم


کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشن…..


کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم


ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت


تام و جری هم نشدیم زندگیمون سرتاسر هیجان باشه


نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه


ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه


مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن


فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه


معادله هم نشدیم ، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن


کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم


علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم


عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه


شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم


توپ فوتبالم نشدیم ۲۲ نفر بخاطرمون خودکشی کنن


گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده


کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن


کزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 16:46
+1
roya
roya

یه لیوان از تو اون کابینته بردار


+ خب.


- پرتش کن زمین.


+ خب.


- شکست؟


+ آره.


- حالا ازش عذرخواهی کن.


+ ببخشید لیوان. منظوری نداشتم.


- دوباره درست شد؟


+ نه…


- متوجه شدی . . .!!؟؟؟


دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 14:13
+4
roya
roya
دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست، خدا که هست...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 14:09
+1
roya
roya


درد همیشگیم اینه که
هر دفعه به ماهیتابه سیب زمینی سرخ کرده می رسم، نباید بخورم چون کمه!



دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 13:50
+3

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟


پسر: آره عزیز دلم


دختر: منتظرم میمونی؟


پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند


پسر: منتظرت میمونم عشقم


دختر: خیلی دوستت دارم


پسر: عاشقتم عزیزم


 


************




بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد.


پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی.


دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه


به همین راحتی گذاشت و رفت؟


پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟


دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد

دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 12:12
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ