یافتن پست: #زمین

saman
saman



چه سرد و سخت است این زمین


بی هدف در این چهار راه خاکی گام بر می دارم به کدام سو می روم ؟


نمی دانم...


در انتهای جاده سوم هجوم نور قلبم را می فشاردو گرمای آن نگرانم می کند


این گرمی سردش مرا تا مرز جنون می کشاند


چه سرد و سخت است این زمین حتی گرمایش نیز سوزش سرما را به همراه دارد 


شک دارم آیا گرمایش حقیقت دارد؟؟!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:31
+3
saman
saman
خاطرات را باید ...
سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند ؛ نه ته ! /././
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند گاهی
وسط  یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
و گاهی حتی وسط یک صحبت ...
سردت می کنند ؛ رگ خوابت را بلدند!
زمینت میزنند ...
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:24
saman
saman

من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس

خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس


کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من


تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس


زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود


بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...


بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است


سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس


آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد


کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس


عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند


ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:23
+1
saman
saman

می دانم روزی خواهی رفت و خواهیم سپرد به فراموشی باد


می دانم .


دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.


آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.


تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری


آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.


اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی


و نمیدانم چرا؟


روزی خواهی رفت و خواهیم سپرد به فراموشی باد

می دانم .


دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.


آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.


تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری


آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.


اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی


و نمیدانم چرا؟


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:20
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

شهریاری: فتح‌الله‌زاده باید سیستم مالی باشگاه را تغییر دهد/ استقلال با این وضعیت به جایی نمی‌رسد!






ادامه در دیدگاه


 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:20
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

قربانی: بازیکنان در حد اندازه‌شان ظاهر نشدند/ درست نیست درباره استقلال صحبت کنم





ادامه در دیدگاه


 


 


   

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:12
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
روزی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد ، آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد ، من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی ، چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاشقی .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:56
+2
saman
saman



قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید چین های صورت معصومم را اتو


دشت پژمرده وغمگین  آهوان چشمانم  را رفو


وگیسوان برفی ام را با سرعت نور


زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم




قرار است که تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید  باطری نو برای سمعکم بگذارم


و یک عصای نامریی از جنس


گل حسرت در دست بگیرم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


 باید به جبران کافه های نرفته


 گیلاسهای بهم نخورده


بوسه های کال بر زمین افتاده


 تو را حتی برای  یک نفس از باقیمانده عمرم


  صد  زلیخا  دیوانه شوم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم


  از عروس ماهی ها پس بگیرم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:46
+3
saman
saman

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم


تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد


رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟


تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟


تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم


تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،


یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم


طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت


که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد


تویی زیباتر از خورشید زیبایم،


تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت


وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟


رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را


این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را.


با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟


بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.


بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان


قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم


قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من


قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور


قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد


برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من


تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان.


رهایت من نخواهم کرد.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:09
+1
saman
saman
<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كمكم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفآل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:40
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ