یافتن پست: #زنده

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


جمله “ بی تو می میرم ” را هیچ وقت باور نکن . . . من بی تو هنوز زنده ام، زنده ای که روزی هزار بار آرزوی مرگ دارد !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 00:39
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
ارگ تاریخی گلپایگان






2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 20:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی احساس راکد ماندن به ما دست میدهد

و ترس اینکه مبادا چون مردابی شوم و بگندم ،

همه ی وجود آدمی را فرا می گیرد

غافل از اینکه هر آنچه از جانب خداوند سبحان می رسد حکمتی دارد

غافل از اینکه گاهی این توقف ها شاید جریان یا شدت قوی تری ایست

برای طی کردن ادامه مسیر

در مسیر خودشناسی همیشه مسیر مستقیم نیست

گاهی چپ یا راست هم دارد گاهی توقف کردن هم دارد.

آنچه مهم است این است که در راه نمانی در هیچ منزلگاهی بیش از حد لنگر نیندازی

و شوق رفتن را در دلت زنده نگاه داری و دوباره به مسیر مستقیم برگردی...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 20:06
+2
be to che???!!
be to che???!!

مي شويم چهار نفر


 


حكم چطور است ؟


 


پس من با عشق تو و تو با احساست





من آس مي اندازم


 


مثل هميشه  مي اندازم و تقلب مي كنم


 


طوري كه تو حاكم شوي


 


مثل هميشه !


 


بيچاره عشق تو ! هميشه با من همبازيست و در برابر تو


 


هميشه هم قرباني خودخواهي من مي شود


 


كه عمدآ به تو مي بازم !


 


شروع كن


 


حكم كن


 


اگر دستت از آس و شاه و بي بي خاليست


 


دستم را برايت رو مي كنم


 


تا ببيني تنها چيزي كه دارم دل است


 


هم آس


 


هم شاه


 


هم بي بي و هم سرباز


 


پس حكم به دل نده كه من پيروز مي شوم !


 


دست عشق تو هم چيزي نيست ، شايد دل


 


اما دلهايي كوچك و كم ارزش


 


حكم كن


 


اگر به خشت حكم كردي




 


با روي هم گذاشتن خشتها  خانه اي بساز


 


كه براي من و اين عشق بازنده سرپناهي باشد استوار


 


با احساست مشورت نكن


 


نه اينكه تقلب باشد


 


مي ترسم اشتباه كني و پيروز نشوي !


 


اگر حكم پيك شود




مجبور مي شوم با دل بريدن بازي را سخت كنم


 


و شايد شكستم را به پيش بيندازم


 


عشق تو پنهاني مي گويد


 


با دل بريدن مي شكنيم !


 


مثل هميشه


 


من اما بي اعتنايم نترس !


 


در برابر تو كت شدن !


 


اين منتهاي آرزوهاي من است !


 


اگر هم به گشنيز حكم دادي




مي تواني با كاشتنشان در باغچه تنهايي سينه ات


 


سال بعد يا چه مي دانم  ماههاي بعد


 


انبوهي گشنيز برداشت كني


 


خدا را چه ديدي


 


شايد گشنيزهايي با چهار پر !


 


هرچه حكم كني نتيجه يكيست


 


من و عشق تو از پيش باخته ايم


 


اين بازي نبايد برنده اي جز تو و احساست داشته باشد


 


پس حكم كن


 


آس هاي برنده در دست توست


 


شاه هاي فرمانروا


 


ملكه هاي ساحره


 


و سربازهاي دلير


 


تو پيروزي




دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 00:21
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یاد دارم یک غروب سرد سرد
می‌گذشت از
کوچه‌مان یک دوره گرد دوره گردم.. دار قالی می‌خرم دسته دوم، جنس عالی می‌خرم گر نداری کوزه خالی می‌خرم کاسه و ظرف سفالی می‌خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست اول سال است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟ سوختم، دیدم که بابا پیر بود خواهر کوچکترم دلگیر بود بوی نان تازه هوشم را ربود اتفاقا مادرم هم روزه بود خم شده آن قامت افراشته دست خوش رنگش ترک برداشته مشکل ما درد نان تنها نبود فکر می‌کردم خدا آنجا نبود باز آواز درشت دوره‌گرد پرده اندیشه‌ام را پاره کرد: دوره گردم ..دار قالی می‌خرم دسته دوم جنس عالی می‌خرم خواهرم بی روسری بیرون دوید آی آقا، سفره خالی می‌خری؟؟؟ آی آقا، سفره خالی می‌خری؟؟؟
اثری از زنده یاد قیصر امین پور

آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/05/28 - 22:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:59
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
كاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم كه دنیا شكل دیگریست. دنیا این همه ظالم نیست

فروغ فرخزاد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 18:46
+4
saman
saman

باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد



باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا



باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا



باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار



باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار



باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش



باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی



باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر



باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  



ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:45
+3
saman
saman
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود.
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.
اون نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.
آن لحظه  با تمام وجودم احساس کردم برای من است.
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو می آیم هر جا که باشی.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود.
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:07
+3
saman
saman

دیگراین ناله هافایده ندارد.حالااشکهایت رابه پای سنگی بریز


که برروی مزارم می گذارند.من رفته ام،


خیلی پیش ازآن که توبه خودبیایی رفته ام.


رفتم تالحظه های تنهایی ام راپشتحصاری ازفراموشی هاپیداکنم.


دیگراین گریه هاوفریادهانه توراتخلیه می کند


ونه مرازنده می کند.


ولی بااین حال قول می دهم همیشه به سراغت بیایم.


هنوزهم باگریه هات می گریم وباخنده هات می خندم.


مثل همیشه برات ازخودم،


ازدنیای ساکت کودکی هام می گویم.


من تورامثل همان سادگی هاخواهم بخشید،


توتقصیری نداری.آنهانمی دانندچه رنج هایی تحمل کردی.


آنهانمی دانندچه قدرهمیشه تنهابودی.


وطعم تلخ غربت وبی همدمی راسالهاوسالهاتنها،به دوش کشیدی.


نمی دانند چه قدرفلاکت وبدبختی راتحمل کردی.


من تورامی بخشم چون می دانم باتوچه کردند:


باتو،بابچه ات بااحساس وغرورت بازی کردند


وازطعم تلخ این بازی به نفع خودسودبردند


وباصدای بلن خندیدند.


من توراقبل ازاین نیزبخشیده بودم،


وقتی ابرازعشق کردی،


وقتی ترکم کردی،


وقتی طعنه هات روبه پام ریختی،


وحتی وقتی منوکشتی.بازهم توروبخشیده بودم،


قبل ازاین که بمیرم.


خانه دلم همیشه تاریک وتنها بود،


قلبم همیشه تورامی طلبید،


ولی حالامن مرده ام درآرامش ابدی،


آسایشی دورازهرگونه رنج وتنهایی وحسرت،


دراین بسترسردخاک دیگرجسم وروحم ازدوری تونمی لرزه


وبهانه گیری نمی کند،ولی می دانم که دلم برات تنگ می شه.


برای نگاه عاشقت،


برای عشق نوجوونی ات.


من مرده ام واین آرامش زیرخاک رومدیون توهستم.


توهم منوببخش،اگردرکشاکش زندگی وگریزوناگریز


این حیات تلخ،بهانه ات راکردموبه سراغت آمدم.


مراببخش برای هر آنچه خواستم وبودی،


خواستی وبودم،وبرای هرآنچه که نمی دانم.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:47
+2
saman
saman

دیگر دل نخواهم بست

دوست نخواهم داشت

دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد

گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم

سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و


دلتنگیست

دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد

تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم

دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود

به انزوا می روم

به آن ژرفترین ژرفا

آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد

لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 14:00
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ