در صفحه ی شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شد و من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم شاه دلم دوستت دارم .
که اینک تو ایستاده ایی
برآستان همه دلواپسی هایم
و من در این تنهایی خویش در پی ناباوریهایم
جه خاموش بودم در این سالها
که به دنبال حدیث بودنت بودم
دگر خواهم نگاه مبهم و زیبای تورا
برای من که دلگیرم از این شبها از این فریاد
دگر خواهم نگاهت روشنی بخش
آستان زندگیم شود