شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب
من بودم و جویبار و بیداری آب
وین جمله مرا به خاموشی
میگفتند:
کین لحظه ی ناب زندگی را دریاب......

بچه که بودیم شبا فکرمی کردیم فردا چی بازی کنیم// ولی الان فکرمی کنیم فردا زندگی قراره چه بازی ای باهامونبکنه..../

دختر باس خانم باشه
دلش واسه آقاشون حتی بعداز یه دقیقه تنگ بشه
دخترباس شیطون باشه
دست شویی رو با مسواک آقاشون بشوره
دخترباس ناناز باشه
دختر. باید یه کم بداخلاق باشه
اما با مردااااای نامحرم کلابداخلاق باشه
دخترباس غیر از کار با واتساپ کار با وایتکس هم بلدباشه
دختر باس به اقااااش بگه من لواشک میخااااااام نخری باهات قهرم
و اما پسر
پسر باس خوش اخلاق باشه هر روز بوس خانومش بکنه
واسه خانمش لواشک و پاستیل و شکلات بخره
هوای خانمشو داشته باشه مخصوصاتو خونه مامانش
پسر باس ظرف بشوره
باید غیرتی باشه
کلا پسر بااااس مرد باشه نه یه سوسوله قرتی بعله

درددناک ترین لحظه ی زندگی اون وقتیه که . .

.

.

سیب زمینی سرخ شده های روی قیمه

با قیمه مخلوط میشن و ترد بودنشونو از دست میدن :

اگه یه وقتایی زندگی قشنگ نیست ، اشکال نداره !
سعی کن به چیزای قشنگ نگاه کنی
منو نیگا با توام منو ببین

ﻣﻦ ﯾﺎ ﺳﻮﺗﯽ ﻧﻤﯿﺪﻡ
ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻮﺗﯽ ﻣﯿﺪﻡ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻣﯿﮑﻨﻢ…

ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﻨﻢ
ﮔﻔﺘﻢ :
.
.
.
.
.
ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺩﻫﻨﺘﻮﻧﻮ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﯿﺪ

با هم که قدم می‌زنیم؛
حسودی اش می‌شود آفتاب!
نه که هیچ‌گاه،
قدم نزده است با ماه . . .

رضا کاظمی