رضا
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کسی باور نمیدارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علف های غروب جمعه را دارد دلم میخواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این دنیای تنهایی بماند یادگار خستگی هایم و میدانم که هر چشمی نخواهد دید شهر رنگی من را چرا که شهر من یک شهر نقاشی است...
صنم
مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد... مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست!!!! میروم تا انان که توانا ترند.... تو را به اوج بودنت برسانند...
aB'Bas S
لزومی نداره من همونی باشم که تو فکر میکنی من همونی ام که حتی فکرش رو هم نمیتونی بکنی من کااااااااااملاً دیوونم شک نکن فقط برای خودم هستم...!!!!!!!!!! ... ... ... من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست..... این من! نه زشته زشتم، نه مهـربانِ مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...! فراری از خانمهای آهن پرست و آقایییونِ مانکن پرست.... ... فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول!! سنگین......مغرور...قـانع....با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی ما توقف ممنــــوع است...
Mohammad Mahdi
برایت یک بغل گندم، دلی خشنود ازمردم، برایت سفره اي ساده، حلال و پاک وآماده، برایت شور پاییزي،كه برگ غم فرو ریزي، برایت یک غزل احساس،دوبیتی هاي عطریاس،برایت هرچه خوبی هست دعا كردم دعايم كن.
رضا
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسمهای تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم تو شدی همسر اغیار و من ازیار و دیار گشتم آواره و ترک سر وهمسر کردم زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی که من از خار وخس بادیه بستر کردم در ودیوار به حال دل من زار گریست هر کجا ناله ناکامی خود سر کر دم در غمت داغ پدر دیدم وچون در یتیم اشکریزان هوس دامن مادر کردم اشک از آویزه گوش تو حکایت می کرد پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی که من این گوش زفریاد وفغان کر کردم ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در دیده را حلقه صفت دوخته به در کردم شهریارا! به جفا کرد چو خاکم پامال آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم.
ronak
حل شده ام مثل یک معما راست می گفتی که خیلی ساده ام ...
ali
از ماضی ها و مضارع ها خسته ام / دلم حال ساده ی با تو بودن را می خواهد. ………………………………….
رضا
شاید آن روز که عاشق بودم، آسمان دلم آبی تر بود
ساده تر بود برایم پرواز...
ساده تر بود برایم آواز...
شاید آن روز به اندازه ی عاشق شدنم
وسعت آبی دنیای پس پنجره ها، آینه ها
اندکی قابل سنجیدن بود..
دست های پر از احساس وتماشایی گل، خواهشی در طلب چیدن و بخشیدن بود.
ولی افسوس از آن عشق و هوا
با من گمشده در خویش خبر نیست دگر!؟
با من گمشده در خویش خبر نیست دگر.........!؟
عسل ایرانی
دلار: 2000 تومان! سکه: یک میلیون تومان! [به چند نفر کارگر ساده جهت اداره کشور نیازمندیم]