یافتن پست: #سادگی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاشق که میشوی...
مواظب خودت باش
شبهای باقیمانده عمرت
به این سادگیها نخواهند گذشت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 15:52
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سایه ای سفید و سرد
همچونک ابری و برگی لرزان
چون یدک کش همرهم
بر طرح تن پوش من
چسب ...چسبان بر تنم
چون پیرهنم
...
وشعر های پرکلاغی ام
که جور سادگی ام را به دوش میکشد.
دست نوشته های یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:51
+3
sara
sara
اگه یکی هست که به فکر خوشحال کردنته

این یعنی خوشبختی

به همین سادگی..!!♥
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 10:00
+4
mohad
mohad
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکست و
از سادگی خیانت....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 18:20
+8
AmiR
AmiR

ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 22:05
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

و خدا می داند

که سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:19
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
افسانه ها را رها کن! دوری و دوستی کدام است؟ فاصله هایند که دوستی را می بلعند! تو اگر نباشی ... دیگری جایت راپرمی کند #به !!!  

           
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 16:17
+4
مهسا
مهسا

آدمها ساده می آیند
ساده دلت را با خود میبرند

ساده خسته میشوند از دلت
ساده دلت را می اندازند دور ، می شکنند ،
ساده میروند ، به همین سادگی !!!

میبینی آدمها خیلی ساده اند ؟؟؟ خیلی !!!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:12
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاشق که میشوی...

مواظب خودت باش...

شبهای باقیمانده عمرت

به این سادگیها

صبح نخواهند شد ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 15:16
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
……….از تو می گیرد وام،

………….هر بهار اینهمه زیبایی را.

 

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!

……………….کاروانهای فروماندهء خواب از چشمت بیرون کن!

بازکن پنجره را!

……تو اگر بازکنی پنجره را،

………………..من نشان خواهم داد

……………………………به تو زیبایی را.

بگذر از زیور و آراستگی

………….من تو را با خود، تا خانهء خود خواهم برد

………………….که در آن شوکت پیراستگی

…………………………….چه صفایی دارد

آری از سادگی‌‌اش،

…………..چون تراویدنِ مهتاب به شب

……………………………….مهر از آن می‌بارد.

باز کن پنجره را

……..من تو را خواهم برد

…………………به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش

………..که در آن مجلس جشن

…………………….صحبتی نیست ز دارایی‌ داماد و عروس

……………………..صحبت از سادگی و کودکی است

……………………..چهره‌ای نیست عبوس

کودک خواهر من

……….در شب جشن عروسی عروسکهایش می‌رقصد

کودک خواهر من

………..امپراتوری پر وسعت خود را هر روز

……………………………………..شوکتی می‌بخشد

کودک خواهر من

………نام تورا می‌داند

………نام تورا می‌خواند

………………………گل قاصد آیا با تو این قصهء خوش خواهد گفت؟

باز کن پنجره را

………..من تورا خواهم برد به سر رود خروشان حیات

……………………………….آب این رود به سر چشمه نمی‌گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

باز کن پنجره را

…………..صبح دمید!

 

و چه رویاهایی !

………….که تبه گشت و گذشت.

و چه پیوند صمیمیتها،

…………..که به آسانی یک رشته گسست.

چه امیدی، چه امید ؟

…………..چه نهالی که نشاندم من و بی‌بر گردید.

دل من می سوزد،

……که قناریها را پر بستند.

………..که پر پاک پرستوها را بشکستند.

و کبوترها را

……….آه، کبوترها را

………………و چه امید عظیمی به عبث انجامید
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 13:34
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ