fereshte
یادش بخیر
هروقت مامانمون سبزی میخرید توش حلزون و کفشدوزک پیدامیکردیم تا ی مدت باش بازی میکردیم !
ی همچی تفریحات سالمی داشیم ما دهه شصتیا
♥ نگار ♥
تو تلوزیون داشت میگف با۱۰۰۰صلوات در شبه جمعه گناهاتون بخشیده میشه گودزیلای ۶سالمون رفت تسبیح اورد شروع کرد صلوات فرستاد گفتم بفرستبگو خدایا گناهای داداشمو ببخش
گفت نه خودم بزرگ شم میخوام گناه کنم دارم برا اون موقم میفرستم
اصا فکم چسبیده بود زمین
♥ نگار ♥
سوار تاکسی شدم دیدم پولموجا گذاشتم
گفتم چی کار کنم؟؟ یه جعبه خالی پیدا کردم به راننده تاکسی دادم. یارو جعبه رو باز کرد دید خالیه!! گفت از امین آباد فرار کردی
گفتم نه من پول نداشتم هزار تا بوس برات گذاشتم
از دیروز تا الان با قفل فرمون دنبالمه
♥ نگار ♥
به دخترخاله ۵سالم گفتم :چجولی؟ خوفی؟ عجیجم
برگشته بهم میگه :درست حرف بزن ببینم چی میگی!!!
گودزیلاهاهم واسه ماآدم شدن!!!!!!!!!!!!
♥ نگار ♥
پسره 13 سالشه مطلب گذاشته:خیلی سخته ببینی دستای عشقت تو دستای یکی دیگه ست
من 13 سالم بود بادکنک باد میکردم سر بادکنکو میکشیدم صدای ویییییژژژژژ میداد
اصن آخر عشق و حال بود
♥ نگار ♥
ما پارسال عید نرفتیم امریکا …. امسالم نمیریم ایتالیا کلا ما اینجوری هستیم هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم