یافتن پست: #سخت

mehrshad kabiri
mehrshad kabiri
تنــــهایـی ،سخت نیست..ســـــــــرده !!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 23:24
+7
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
ببینید من میخواستم یه حرفی رو بهتون بگم
نمیخواستم دلتون رو بشکنم
واسه خودمم گفتنش سخته
ولی خب باید بگم آخرش
اینجا خجالت میکشم بگم بیا تو صندوق دیدگاه ها تا بگم{-38-}
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:38
+8
reza
reza
میگفتند:سختی ها نمک زندگــــــی است!!
امّا چرا کسی نفهمید
"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست...
مزه "درد" میدهد...!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 20:43
+2
reza
reza
لطافت و سرسختی را به روش آب بیاموزید


دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...

اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،

فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه

امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...

آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.

اما آب.... راه خود را به سمت دريا می يابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.

گاهی لازم است كوتاه بيايی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوزي که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 16:04
+4
نیوشا
نیوشا
صرف بعضی از فعلها سنگین است خیلی سنگین

رفتن را صرف کن

رفتن را که صرف میکنی حالت از هرچه ادبیات است بهم میخورد
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:59
+6
-1
mitra
mitra
خیلی سخته ...
عاشق کسی باشی ...
که روحشم خبر نداشته باشه ...
اما خیلی شیرینه ... که یواشکی ...
عاشقانه نگاهش کنی......
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:27
+7
*elnaz* *
*elnaz* *
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟

پسر: آره عزیز دلم

دختر: منتظرم میمونی؟

پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند

پسر: منتظرت میمونم عشقم

دختر: خیلی دوستت دارم

پسر: عاشقتم عزیزم

بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد

به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد

پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی

دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت

پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟

دختر: بی درند که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود

و بی امان گریه میکرد

پرستار: شوخی کردم بابا رفته دستشویی الان میاد
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 00:39
+4
mohamad
mohamad
راه حل شماچیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 23:34
+1
mitra
mitra
همیشه در سختی ها به خودم میگفتم : " این نیز بگذرد .."

هنوز هم میگویم ...

اما حال میدانم آنچه میگذرد عمرِ من است ، نه سختی ها !...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 22:46
+4
☺SAEED☻
☺SAEED☻
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 19:31
+10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ