یافتن پست: #سد

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



یک سیب افتاد و جهان از قانون جاذبه باخبر شد
ولی هزاران جسد افتاد و بشر معنی انسانیت را درک نکرد ...

" چارلی چاپلین "
دیدگاه  •   •   •  1394/01/28 - 18:55
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حالا که میروی کمی آهسته قدم بردار

نترس دل شکسته ام به پای تو نمیرسد

لطفا پشت سرت در زندگی را هم ببند

خسته ام
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 15:40
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



رول استیک ژاپنی

اگر می خواهید مهمانان خود را با یک غذای خاص و جدید پذیرایی کنید، پیشنهاد ما به شما رول استیک ژاپنی است.
اگر مارچوبه تازه ندارید می توانید از کنسرو آن استفاده کنید.
مواد لازم:
گوشت استیک فیله گوساله
6 تکه
مارچوبه
12 ساقه
پیازچه
12 ساقه
هویج
1 عدد
قارچ دکمه ای
100 گرم
کره
2 قاشق غذاخوری
سس سویا
¼ پیمانه
سرکه انگور قرمز
2 قاشق غذاخوری
روغن مایع گیاهی
2 قاشق غذاخوری
شکر
2 قاشق مرباخوری
برنج پخته شده
به میزان لازم برای سرو
طرز تهیه:
در یک ظرف متوسط آب بریزید و روی شعله بگذارید تا به‌جوش بیاید. در همین زمان تکه های استیک گوشت‌ را از عرض نصف کنید و بکوبید تا ضخامت آن ها به 4 میلی‌متر برسد.
پیازچه‌ها و مارچوبه‌ها را به قطعات 8 سانتی‌متری ببرید. هویج را به 12 تکه 8 سانتی‌متری قسمت کنید. مارچوبه‌ها و هویج را به مدت 30 ثانیه در آب بپزید.
سپس مخلوط را با آب سرد آبکشی کرده، روی دستمال حوله‌ای بگذارید تا خشک شوند.
برای این که رول‌ها را درست کنید، هر یک از قطعات گوشت را روی تخته آشپزی قرار دهید. سپس به موازات عرض گوشت یک تکه مارچوبه، یک تکه هویج و یک تکه پیازچه را کنار هم قرار دهید. گوشت را دور آنها رول کنید. این رول را با یک خلال دندان محکم نمایید.
سویا سس، سرکه انگور قرمز و شکر را با هم در ظرفی مخلوط کنید و رول‌ها را در آن بغلتانید. 1 قاشق غذاخوری روغن را در یک تابه که روی حرارت ملایم است، بریزید و نیمی از رول ها را در آن قرار دهید و پس از 5 دقیقه یا زمانی که کاملاً بپزند یا طلایی شوند آنها را برگردانید تا طرف دیگرشان نیز به همین ترتیب سرخ شود.
رول‌های سرخ شده را در ظرفی در بسته قرار دهید. سپس 1 قاشق دیگر از روغن گیاهی را اضافه و بقیه رول‌ها را سرخ کنید. تابه را تمیز کنید و بقیه مواد مزه دار کردن گوشت را نگه دارید.
دوباره تابه را روی شعله قرار دهید و کره را در آن آب کنید. سپس قارچ‌های خرد شده را به آن اضافه کنید و به مدت 3 دقیقه آنها را تفت دهید.
مواد مزه دار کننده را اضافه و صبر کنید تا به جوش آید و تابه را از روی شعله بردارید.
در کاسه‌ها برنج بریزید و روی هر کدام از آنها یک رول استیک قرار دهید و قارچ را روی آنها بریزید.
دیدگاه  •   •   •  1393/09/21 - 19:35
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺮﯾﺴﻤﺲ ﺑﺮﻡ ﺳﻮﯾﯿﺲ ﻧﺒﺎﺷﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑــــــــــﻠﻪ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﮐﻪ ﮔﻮﻩ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﻑ ﺍﻭﻣﺪﻩ
ﺟﺎﺩﻩ ﺣﺴﻦ ﺍﺑﺎﺩ ﺳﻔﻠﯽ ﻣﺴﺪﻭﺩﻩ
دیدگاه  •   •   •  1393/09/15 - 21:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







ﺗﺠﺴﻢ ﮐﻦ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ -
ﺷﺐ ،
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ
ﺧﻮﺍﺏ
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯼ ﻫﻢ ،ﻫﻨﻮﺯ
ﻫﺴﺖ !
ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻮﺩﻧﺶ !
ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ
ﻧﮕﺮﺍﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ -
ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﮐﻨﺪ-
ﺑﺒﻮﺳﺪﺕ -
ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﻮﺩ
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﮐﻨﺪ ..
ﺑﮕﻮﯾﺪ :
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺮﻭﺳﮑﻢ-
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻧﻔﺴﻢ
ﻣﻦ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺗﻢ
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﮐﻪ
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾـــــــــــــــﻢ !
ﻭ ﺍﯾﻦ ،
ﯾﻌﻨﯽ ،ﺯﻧﺪﮔـــــــــﯽ ......
ﺧﻮﺩِ ﺯﻧﺪﮔﯽ .






دیدگاه  •   •   •  1393/08/30 - 17:12
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



" تـنـهایـی "

تنهـایی یعـنی موقـع درد فـریاد زدن...

تنهـایی یعـنی اشــک بی صـدا...

تنهـایی یعـنی خسـته اما بدون تکـیه گاه..

تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـم نگران...

تنهـایی یعـنی دسـتاتو با لـیوان چای گرم کنی...

تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـمان منتظـر...

تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـدای نگـران...

تنهـایی یعـنی اس ام اس بدون جواب...

تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـداـی آشـنا...

تنهـایی یعـنی حسـرت یه اغوش...

تنهـایی یعـنی حسرت دسـتاش...

تنهـایی یعـنی حسرت نگاهـش...

تنهـایی یعـنی حسرت گذشـته...

تنهـایی یعـنی زندگـی با خـاطرات...

تنهـایی یعـنی بسـتن چشـم و سیـر در خاطـرات...

تنهـایی یعـنی سفارش غـذا براـی یه نفـر...

تنهـایی یعـنی سیگـار پشــت سیگـار...

تنهـایی یعـنی بغض خورده شـده...

تنهـایی یعـنی نگـاه به آسمون...

تنهـایی یعـنی درد دل با ماه...

تنهـایی یعـنی تکیـه به دیوار...

تنهـایی یعـنی لحـظه هـای بدون آرامـش...

تنهـایی یعـنی زخم خوردن از آدم ها...

تنهـایی یعـنی درد بدون مسـکن...

تنهـایی یعـنی نگـاه کردن عکس...

تنهـایی یعـنی گوش کردن صـدای ضبط شـده...

تنهـایی یعـنی مـرگ بی صـدا...

تنهـایی یعـنی جسد کـرم گـذاشتـه شـده تو خـونـه...

تنهـایی یعـنی دفن بی صـدا...

تنهـایی یعـنی قبر بی رهـگذر...

تنهـایی یعـنی قبـر خاک گـرفتـه...

تنهـایی یعـنی مرده متحرک...

تنهـایی رو فقـط یه آدم تنهـا میفهمـه...
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:55
+3

غمگینی آدم هایی کـه دوستشــــان دارم غمگینم می کند.

گاهی دلـــــم می خواهد با انگشتم گوشه لب شان را بالا ببرم


شاید خنـــــــده یــادشــان بــیاید.


اینکه کاری از دستــــم بر نمــی آید..!

اینکه زورم به دنــــــیا نمی رسد ، تلـــــخ است !

خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی تــــــــــــــلخ ......

1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/27 - 18:58
+5
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ

دختر:موجودی است که:


وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!


وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!


وقتی غمگین است آه میکشد


وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد


وقتی بدش می آید میگوید ایشششش .


وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.


همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند .


از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!


واقعا موجودی ناشناختست...{-18-}

1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/3 - 18:44
+7
-1
sami
sami

بیا تمامش کنیم….


همه چیز را….


که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….


نگران نباش….


قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…


اما فراموشم کن…..


بخند… تو که مقصر نبودی…


من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…


میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟


گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….


بیا به هم نرسیم…!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1393/08/2 - 22:18
+4
sami
sami
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

دیدگاه  •   •   •  1393/07/26 - 11:08
+5
صفحات: 1 2 3 4 5 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ