ali rad
ن نگویم که در این شهر
وفاداری نیست!
هست بسیار ولی کو به
وفاداری من؟!
آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد
دست برداشت ز
من روز گرفتاری من......
ronak
در شهر پیچیده
که دارد
بهار می آید
نکند
عطر گیسوانت را
به گل ها وعده داده ای ؟!
Danial
جواب کوتاه گلشیفته فراهانی به سلحشور
سلام آقای فرج الله سلحشور:
من گناه کردم ,مردم بدن برهنه من را دیدند ولی هنوز دوستم دارند , تو که حضرت ایوب هم شدی ولی همه ازت متنفرند
میدانی چرا؟
چون من چیزی برای پنهان کردن ندارم اما تو زیر پوستت یک شهر ریا پنهان کرده ای
گلشیفته فراهانی....
بزن لايك قشنگرو به افتخارش كه مُشتِ محكمي به دهانِ استكبار زد...
reza
هوای ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی دریا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام کنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چقدر محتاج است
نگاه خسته من به دعای چشمانت
ronak
حالم گرفته از این شهر که آدم هایش همچون هوایش ناپایدارند
گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود ، گاه آن چنان آلوده که نفست می گیرد ...
reza
لحظه ی به تو رسیدن یه تولد دوبارس
شهر چشم تو رو داشتن یه غروب پر ستارس
خواستن دستای گرمت مث ماجرا می مونه
برق الماسای چشمت مث کیمیا می مونه
اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگ تازه
اسم من کنار اسمت
اسم من کنار اسمت قصر خوشبختی میسازه
تو رو هر کی داشته میره تا قله خورشید
با تو میشه غصه ها رو به زلال چشمه بخشید
زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد
میشه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد
با تو غم رنگی نداره زندگی شهر فرنگه
از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
سهم هرکسی که باشی خوش به حال روزگارش
پاییز و زمستوناشم میشه هم رنگ بهارش
شعله ی آتیش چشمات یه چراغونی زیباس
لحظه ی به تو رسیدن بهترین لحظه دنیاس
با یه لبخند طلاییت همه ی زمین می لرزه
آرزوی تو رو داشتن به هزار ونیا می ارزه
روی انگشتر شعرم قیمتی ترین نگینی
دوست دارم واسه همیشه روی چشم من بشینی
میشه تو هوای پاکت تا سحر نفس نفس زد
تا تو باشی میشه آسون چهره ی آفتابو پس زد