بعد یهو بلند گفت : الله و اکبـــــر،
سی ثانیه بعد بلند تر گفت : الله و اکبـــــر ،
نمازش که تموم شد، گفت : مگه بت نمیگم زیر غذا رو کم کن
من
غذا .
گنجینه رازی است بهر مویت وز آن موی هر چنبره ماری است به گنجینه رازت ای سیب بهشتی به لب و گونه گلگون داغ است دل لاله که دیوی زده گازت در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم باشد که ببینیم بدین شعبده بازت کبک و بره شاید به سر سفره شاهان درویش تو سر کن به همین نان و پیازت صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار ای جاده انصاف ندیدیم ترازت شهری به تو یار است و غریب اینهمه محروم ای شاه نبازم دل درویش نوازت سید محمد حسین شهریار
آره دقیقا همینه....
1392/05/7 - 14:42خعلی بی انصافن
1392/05/7 - 14:44