gamer
حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است در میان مزرعه های طلایی گندم مترسکی با لبهایی خندان ایستاده است لباسش نه وصله دار است و نه مغزش پوشالیمترسک خائن با کلاغ ها طرح دوستی ریخته است خوشه های طلایی گندم در آتش دو رویی نگهبان خویش می سوزندفصل دروی گندم ها و حاصلش نانی که به سفره من و تو می آیدتکه نانی خشک در دست کودکی بی پرواست کودک درد گندم ها را می فهمدمترسک را به دار می آویزدصدای نحس کلاغها به گوش می رسدکلاغ ها به سوی مزرعه ای دیگر می روند و بر سادگی مترسک قاه قاه می خندنداینگ خوشه های گندم
gamer
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...! پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت، ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . ! ........(نظر یادتون رفت)