محمد
بـــــــــــاز هم مثل همیـــــــــــشه چشماشو بست تــــــــــــا شاهزاده رویاهاش سوار بر اسب سفــــید بیاد و اونو باخودش ببره...
یک دفه صدایی اونو به خودش آورد... عمه جان نمیای سر سفره عقد.!!
یک دفه صدایی اونو به خودش آورد... عمه جان نمیای سر سفره عقد.!!