یافتن پست: #صدا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من موندم این صدای پشه ها واقعا صدای بال زدنشونه
یا لوس بازیشونه دارن با دهنشون صدای هلیکوپتر درمیارن !
به قیافش نمیخوره این صداها …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:24
+6
saman
saman

چه سکوتى دنیا را میگرفت


اگر هر کس به اندازه ى صداقتش سخن میگفت…

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چند وقت پیش لپ تاپم رو پام بود بابام اومد تو اتاقم میگه لپ تاپت روشنه؟؟؟گفتم نه گریه میکرد گذاشتمش رو پام بخابونمش!!حالا چیکارم داری؟بابام گفت هیچی صدا گریشو شنیدم خواستم بت بگم پوشکشو عوض کنی!!!
بابای بامزس ما داریم!؟؟!
من*_*
لپ تاپ 0_°
بابام:-((((
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:51
+3
saman
saman
گاهى وقت ها
دلم مى خواهد یکى را صدا کنم
بگم سلام ،
مى آیى قدم بزنیم ؟
گاهى ..
آدم چه چیزهاى ساده اى را
ندارد …!

(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:29
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شماهایی که صدای سیستم ماشینتونو تا ته زیاد میکنین که از انگشت

شصت پا تا داخل معده عادم میلرزه...

خیلی باحالید...منم پایتونم...به کارتون ادامه بدین :))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جلو تلویزیون نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم گوشیمم دستم بود داشتم با صدای بلند “انگری بردز” بازی میکردم یهو بابام برگشت بی مقدمه گفت :
نگاه کن تو رو خدا 73 سال بچه بزرگ کردیم که یا تو اتاقش بشینه مانیتورو نگاه کنه لبخند بزنه واسه خودش یا گوشیشو دستش بگیره با گوشیش کفتر بازی کنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 11:56
+1
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺩﻧﯿﺎ ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩ
ﺑﻮﺩ ﺍﺳﻢ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺭﻭﺵ
ﻧﺒﻮﺩ!
ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ:
ﺷﻤﺎ ﺻﺪﺍﺵ ﺑﺰﻥ"ﺟﻬﺎﻥ"ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻓﺮﻗﯽ
ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻣﻤﻤﻤﻤﻤﻤﻤﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ
ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 21:35
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهمــــــ برایت تنهایـــ ــ ـی را معنی کنمــــــ :

در ساحل کنار جاده نشسته ای ...

هوای سرد،

صدای باد،

انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … …

دستت می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ...

تنهایـــ ــ ـی یعنی این ….
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 17:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صدای تپش های قلبم را می شنوم...

هیچ علاقه ای برای زندگی در ان نیست.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 16:26
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ