یافتن پست: #صدا

roya
roya
در CARLO

مثل برف سپيد بودي 


مثل ابر پربار  . . 


 


مثل آسمان وسيع بودي 


مثل دريا عميق . . 


 


مثل شب پر راز بودي 


مثل ماه زيبا . .  


 


تو دست در دست من


قدم مي زدي در بي نهايت  . . 


 


تو چشم در چشم من 


حرفها مي زدي


 از اميدهاي دور  . . 


 


ما مي تپيديم در هم 


 مي خوانديم يك صدا  . . 


 


ما تنها نبوديم  . .


اما . . . 


تو . . تو نبودي . . 


 


افسوس دير فهميديم 


كه تو تنها


 يك نمايش كوتاه بودي. 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 11:10
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
در خواب هم راحتم نمی گذاری

بی خبر می آیی

صدایم می کنی ...


تا چشم باز میکنم 

باز نیستی !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 04:03
+1
be to che???!!
be to che???!!

  تــَمام هوا را بو مي كشم



   چشم مي دوزم زل مـي زنم...




   انگشتم را بر لبان زميـن مي گذارم:



   " هــــيس...




   مي خواهم رد نفس هايش به گوش برسد..."



  اما... گوشم درد مي گيرد از ايـن همـہ بي صدايي




   دل تنگي هآيم را مچاله مـي كنم و



   پرت مي كنم سمت آسمان




   دلواپس تو مـي شوم كه كجاي قصه مان سكوت كرده اي



   كه تو را نمـي شنوم !!!


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 02:59
+3
saman
saman

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو


 هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو


 از خستگی روز همین خواب پر از راز


 کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو


 دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم


 من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو


 پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم


 ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو


 آزادگی و شیفتگی مرز ندارد


 حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


 یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟


 دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو


 وقتی همه جا از غزل من سخنی هست


 یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو


 پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟


 تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟




(م.بهمنی)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:52
+3
saman
saman

صدای گام های تو
ضربان زندگی من است
با من راه بیا
هنوز تشنه ی زنده بودنم…


 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اینا که یه تار موی همسرشون رو به یه دنیا نمیدن ، اگه همونو تو غذا پیدا کنن ؟
صداتونو نمیشنوم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:19
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باید جای من باشی تا حس کنی چقد سخته عشقت بلرزه صداش
ببینی چطور حاضری جونتو بدی تا یه رویا بسازی براش
من از دلخوشی های این زندگی مگه چی بجز حقمو خواستم
یه دنیا زمین خوردم از بچگی که یکجا رو پای خودم واستم
تو میتونی مرهم بسازی از عشق که زخما زخمای کاری نشن
یه چیزی باید باشه تو زندگی که حرفای خوبت شـُعاری نشن
تو این روزگار عجیب و غریب ... تو با عشق موندی کنارم هنوز
ازم هیچ چیزی نمیخوای چون ... چقد بشنوی ندارم هنوز
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 17:05
+4
آهنگري بود كه پس از گذراندن دوران جواني پراز شر و شور تصميم گرفت روحش را وقف خدا كند. سال ها با علاقه كاركرد ، به ديگران نيكي كرد، اما با تمام پرهيزگاري اي كه داشت ، در زندگي اش چيزي درست به نظر نمي آمد، حتي مشكلاتش مدام بيشتر مي شد.

روزي يكي از دوستانش به ديدنش آمده بود. دوستش پس از اطلاع از وضعيت دشوار او گفت: واقعا عجيب است ! درست بعد از اينكه تصميم گرفتي مرد خدا شوي زندگي ات بدتر شده نمي خواهم ايمانت را ضعيف كنم اما چرا وضع زندگيت اينطور شده، چرا؟؟
آهنگر خواست پاسخي ندهد، اما صدايي درون دلش گفت : بگو! بي هيچ خجالتي حرفت را بزن! شجاع باش!!
آهنگر گفت :
در اين كارگاه آهنگري برايم فولاد خام مي اورند تا از آن شمشير بسازم. مي داني چطور اين كار را ميكنم؟؟ فولاد را به اندازه ي جهنم حرارت ميدهم تا سرخ شود ، بعد با بي رحمي سنگين ترين پتك را برمي دارم وپشت سرهم به آن ضربه مي زنم تا اينكه فولاد شكلي را كه مي خواهم بگيرد. بعد، آن را درون آب سرد فرو مي برم ، به طوري كه تمام كارگاه را بخار فرا مي گيرد . فولاد به خاطر اين تغيير ناگهاني دما رنج مي كشد وناله مي كند. يك بار كافي نيست بايد اين كار را انقدر تكرار كنم تا به شمشير مورد نظرم دست يابم.
آهنگر لحظه اي سكوت كرد.....سپس گفت:
گاهي فولاد نميتواند تاب اين همه رنج و فشار را بياورد . حرارت ، ضربات پتك و آب سرد باعث ترك خوردن شمشير مي شود آنگاه مي فهمم كه اين، شمشير مورد نيازم نيست . لذا آن را كنار مي گذارم .
آهنگر:
مي دانم كه خدا دارد مرا در آتش رنج فرو مي برد. ضربات پتكي را كه بر زندگي من وارد كرده پذيرفته ام .گاهي به شدت احساس گرما مي كنم . انگار فولادي باشم كه از آب ديده شدن رنج مي برم . تنها خواسته ي من اين است: خداي من ازكارت دست نكش تا شكلي را كه ميخواهي به خود بگيرم ..... باهرروشي كه مي پسندي ادامه هر مدت كه لازم است ادامه بده...... اما هرگز مرا به ميان فولادهاي بي فايده پرتاب نكن!!
ودر آخر ياد بيتي شعر افتاد:
هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند


 

آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1392/05/16 - 17:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:57
+6
saman
saman

شیرین بهانه بود!


فرهاد تیشه میزد تا نشنود،


صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند: دوستت ندارد . . .!!!

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:30
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
من آذر ماهی
یاد گرفته ام
وقتی بغض می کنم ,
وقتی اشک می ریزم ,
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم !!!
.
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم ,
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم !
.
من یاد گرفته ام
که اگر زمین می خورم ,
خودم برخیــــــــــزم !
.
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت !
.
من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد ,
همـــــــــــه !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:53
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ