یافتن پست: #صدا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از تفریحات بچگیمون این بود که وقتی زنگ مدرسه رو میزدن هرچی صدا بلد بودیم و تو ذهنمون بود درمیاوردیم یَک حالی میداد ! حس میکردیم تو جنگلیم همراه با دوستای میمونمون
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چرا ساکت نمیشوی؟

صدای نفس هایت..

در آغوش او..

از این راه دور هم آزارم میدهد..

لعنتی.. آرامتر نفس نفس بزن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:45
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدا بی تو بودم و سختی کشیدم اما وقتی صداتو شنیدم اومدم زیر نم نم بارون تو رو دیدم
تو خواب دلهای شکسته
تو نگاه یه آدم خسته
تو رو دیدم دل به تو بستم آه ای خدا
عاشقت هستم
یه دریا تو نگاهت هست
که من درگیر رویاشم همینجوری نگاهم کن
میخوام درگیر تو باشم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:17
nanaz
nanaz
... اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است.
رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد.
طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش...!

 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:04
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.
اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندازد ولی دردناک است.




دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 22:07
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حالم به هم می خورد از کلمه های عزیزم
و عشقم من را همان ببین صدا کن....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 21:31
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻘﺎﯼ ﺳﺮﯾﺎﻝ ها ﺩﺭ صدا و سیما : ﻫﯿﭻ ﺳﺮﯾﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ نمیرود ! فقط از ﺷﺒﮑﻪ ای ﺑﻪ ﺷﺒﮑﻪ ای ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﺷود !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 20:08
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO


فقط بوی ماه مهر نبود...

دلهره های ناتمام
شب هم بود...

عشق کیف و بوی ورق کتابهایت و پاکن میلان...

مداد شمعی های از کمر شکسته و کج کوله ات...

دعوای
ساندیس و پشمک...

نیمکتهایی که صدای قیژ قیژشان تمامی نداشت...

کیف همکلاسی ات که همیشه سد راه نگاه های دزدکی ات بود

نامه های توی جامیزت هم بود...

ضربدرهایی که
مبصر انگار روی روح و جسمت میکشید...

یک بوی دیگر هم بود..

بوی
گچهایی که تو قرمزش اش را دوست داشتی...

صدای اشنای قدمهای
مراقب که تنت را میلرزاند...

درد تلخ
خط کشهای چوبی...

صدای شق
لیوان تاشو...

بوی
صابون کاغذی...

خنده های مستانه ی زنگ
ورزش و شعر هایی که بلد بودی...

"
عمو زنجیر باف" دستمال پشت سر کی بندازم"

پول خورد های دوست داشتنی و ساندویچهای کثیف...

لباس های یک رنگ و یک شکل...

تصمیم لعنتی
کبری و چوپان بخت برگشته ی دروغگو..

پرتقال فروشی پرتقالهایش از قرار...

پیکی که تو هیچ وقت به "لبخندهایش" نخندیدی...

خودکار
قرمز معلمت...

بودند...

بودند...

بودند و تو هیچوقت بودنشان را نفهمیدی...

همانجور که رفتنشان را نفهمیدی...


.......

....

..

دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 20:04
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



وقتی کسی تو راعاشقانـــــــه دوست دارد شیوه ی بیــان اســم تـودر صدای او متفاوت است … … … … … …و تــــو می دانی که نامت در لبهـای او ایمن است…!




دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 19:27
+5
sara
sara
و من هر روز از خودم می پرسم !
این ها که می گویند نوشته هایم زیباست !
اگر صدای خنده های تو را بشنوند
چه می گویند ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 11:28
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ