من 13 سالم بود پشت کمدمو به امید پیدا کردن یه راه به سمت سرزمین نارنیا بررسی میکردم
یک وقت هایی هست..
که دوست داری عشقت خواب باشه و
خیلی حرف ها رو تو خواب بهش بگی !
بگی : که بدون اون می میری..
بگی : که از بودنش خدا رو ممنونی..
بگی : که تمام دنیای تو ، توی اون خلاصه شده..
یا حتی آروم ببوسیش و خیالت راحت باشه که آروم خوابیده..
وتا صبح بهش نگاه کنی و از دوست داشتنش لذت ببری
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو مینالم ای پریرخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
دختر: دوست دختر جدیدت خوشگله؟(از من خوشگل تره؟)
پسر: آره.(اما تو هنوز زیباترینی برام)
دختر: شنیدم دختر شوخ طبعیه(درست اون چیزی که من نبودم)
پسر: آره همینطوره( اما در مقایسه با تو هیچی نیست)
دختر: خب امیدوارم شما باهم بمونید(اتفاقی که برای ما رخ نداد)
پسر: منم برای تو آرزوی خوشبختی دارم(چرا این پایان رابطه ما شد؟؟)
دختر: خب من دیگه باید برم( قبل از اینکه گریم بگیره)
پسر: آره منم همینطور(امیدوارم گریه نکنی)
دختر: خدافظ (دوستت دارم دلم برات تنگ میشه)
پسر: خدافظ (هیچ وقت عشقت از قلبم بیرون نمیره
بعضی وقتا دوست داری عشقت کنارت باشه…
محکم بغلت کنه و بذاره که با تمام وجودت اشک بریزی
بعد آروم توو گوشِت بگه:
” دیوونه من که باهاتم”