یافتن پست: #عصبی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ :
ﻓﺮﻭﺩﯾﻦ: ﺷﺮ
ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ: ﺯﺷﺖ
ﺧﺮﺩﺍﺩ: ﺑﯽ ﺍﺩﺏ
ﺗﯿﺮ: ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ
ﻣﺮﺩﺍﺩ: ﺭﻭﺍﻧﯽ
ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ: خنگ،
ﻣﻬﺮ:ﺑﺪ ﺍﺧﻼﻕ
ﺁﺑﺎﻥ: ﻋﺼﺒﯽ
ﺁﺫﺭ: ﺑﺎ ﻧﻤﮏ ، ﺟﯿﮕﺮ ، ﺧﻮﺷﮕﻞ ، ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ، ﺟﺬﺍﺏ ، ﺗﻮ ﺩﻝ ﺑﺮﻭ ....
ﺩﯼ : بد
ﺑﻬﻤﻦ : ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ
ﺍﺳﻔﻨﺪ: ﭘﺮﺭﻭ

شما کدووومشی؟؟؟

ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ﺍﮔﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﻟﺪ آذر ﻣﺎﻫﻢ (((((:
5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 17:05
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
اصلا یارو عصبیم کرد دیگه حال پست ندارم.........................................
43 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:58
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

گل‌محمدی: داور در باخت ما مقصر بود/ باید رفته رفته بهتر شویم




ادامه در دیدگاه



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 23:24
+1
saman
saman
در CARLO



رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟


من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:


حالم خیلی خیلی توپه.


بعدش اون آقاهه پرسید:


خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟


با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛


اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...


وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:


من می‌تونم بیام طرفای تو؟


آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:


نه، الآن یه کم سرم شلوغه!


یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:


ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!



دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 13:08
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
Xمیگرن
======
آب در مغزم کم است
همیشه وقتی که
می خورند مرا
فشار های عصبی
من وارث این میگرن عصبی هستم...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 16:40
+5
saman
saman
در CARLO

چرا اگه به کسی بگن جوجویِ من... پیشی من...


و موشی و از این کلمه ها طرف خوشش میاد...


امّا اگه بگن حیووون عصبی میشه...؟!


مـگـه جـفـتـشـون یـکـی نـیـسـتـن....؟o .O o.O

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:46
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


دلتنگ که باشی ، آدم دیگری می‌شوی خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی . . . .


1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 12:30
+6
saman
saman
در CARLO
آدم داغون از اول داغون نبوده داغونش کردن
آدم آرومم همینطور
آدم عصبیم همینطور
ولی آدم بیشعور از اوّلش بیشعور بوده!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 17:29
+5
-1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اطلاعیه و خبر مهم : نمایندگی انجمن پزشکی ملل متحد واحد آموزش و درمان و تحقیق درباره علل اصلی بیماریهای خبر از درمان قطعی بیماری ( آچ آی وی ) برای اولین بار در جهان داد .
پروفسور گیلبرتو پاچیلو ریاست این انجمن تایید کرد که این بیماری برای اولین بار در جهان توسط دبیر کل این انجمن ( پروفسور دکتر عبدالرضا شهرابی فراهانی ) که ریسک بالایی هم داشت به صورت کامل درمان شد و اکنون راه درمان جدیدی برای این بیماری هولناک وجود دارد .
به گزارش دبیرخانه این انجمن سرکار خانم ( ن . ک . ا ) 41 ساله اهل تهران که به مدت 20 سال از این بیماری در رنج بوده است اولین نمونه درمان شده این مورد خاص در جهان است .
این عملیات به سرپرستی پروفسور فراهانی و 2 پزشک دیگر در تاریخ ( 30 / 03 / 1392 ) مطابق با ( 20 / جولای / 2013 ) پس از یک عملیات 5 ساعته انجام شد که درصد موفقیت 90 درصد اعلام شد .
آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/04/16 - 11:53]
6 دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 11:08
+8
saman
saman
در CARLO
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/15 - 15:37]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 15:36
+4
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ