یافتن پست: #عــ

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
گاهی که دلتنگ می شدم

می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !

چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم !

از اینکه احساس می کنم ” شــــاعــــــر” شده ام !

امشب که دلم شعر نمی خواهد چه کنم ؟

از دلتنگی ات “دیـــــــوانــــه” شده ام !!

پیشنهاد بهتری داری ؟!؟!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 19:39
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عــــــــــــــــــــــــــــودا چیست؟
کلمه ای که بروسلی وقتی میگفت زورش ۳ برابر میشد...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:02
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گـــــاهی وقتهـــا آدمهــــا ،
از یکـــ جایی به بعــــــد ،
از یکـــ روزی به بعـــــــد ،
از یکـــ (( نفــــــــــر )) به بعـــــد ،
دیگــــــــر هیچ چیز برایشان معنی ندارد….
نه رنگـــ ها ،
نه خیـابانهـــا ،
نه فصلهــــــــا….
گاهـــــــی وقتهــــا آدمهـــا
از یک نفــــــــر به بعــــــد فقط دلتنگ اند..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:33
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من دوس پســـــــــــر میخاااااااام :|
.
.
.
.
.
.
.

.

.

.
عــــــــاغا هل نده خب خیلی خب، قول میدم به تو هم فکر کنم...
.
.
.

.
.
..
..
.
.
.
عه عه ول کنین یقه همدیگرو... :|
.
.
.
.
.
..
.
.
.
پســـــــــــــراااااا باهم دوست باشین..
.
.
.
.
.
.
بیخیال اصن نخاستم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 22:39
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ..نه کودکم.. بلکه پر از احساســـم …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:22
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امـــــــروز ی شیشــــــه دوغ گرفتـــم روش نوشتــــــه بود:
دوغ گـــــــازدار کربنــــاتـــه تزریقــــــــی گـرما ندیـــــــده و همگــــــن شـــــــده با طعـــــــم نعنــــــــاع وبـدون چـربـی
آخـه لامصـب ایـن دوغٍ یـا اورانیــــــوم غنـــــــــی شـــــده:|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:37
+1
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
داشتن مغز دلیل قطعی بر انسان بودن نیست !

پـســتـه و بـادام هــم مـغز دارن !

برای انسان بودن باید شعــــــــــــور داشت !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 16:22
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برای عــآشِق شدن که بــ ــهانهـ هایِ

ریــ ــز و درشــ ــت لازم نیست!

برای عاشــ ــق شدن کافیـست تــ ــو نگاه کنی

و من ...

لبخـ ـند بزنمــ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:56
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بـایـَد یـآد بگـــیرـــی فــَرامــوش كــُنی . . .

مثـل زنــی كه دَر عــروسیِ معشوقه اَش كِـــــل میكشـَد . . . !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 21:38
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ