یافتن پست: #غلط

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میگین هیچ عشقی تودنیا عشق اول نمیشه
.
.
.
.
.
.
.

غلط كرده هركی این حرفو زده اتفاقاً هرچی جلوترمیره به موارد بهتری برمیخوری
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:09
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
اصلا یارو عصبیم کرد دیگه حال پست ندارم.........................................
43 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:58
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
شیطونه میگه بزنم لهش کنمااااااااااااااااااااااااا/........................................
15 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:38
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شیوه ی چشمت

فریب ِ جنگ داشت

ما غلط کردیم و صُلح انگاشتیم ...../




طاها ...../
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 17:08
+3
nanaz
nanaz
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
... درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند ز من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب.. گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را میگشت

تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا

همچنان میلرزید...
پاک تنبل شده ای بچه بد
"به خدا دفتر من گم شده آقا ، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا میکرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...

گوشهء صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز ، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد.…
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوبِ ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید...

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش ، و یکی مردِ دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید..

سخت در اندیشه آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمیگشته
به زمین افتاده
بچهء سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
میبریمش دکتر
با اجازه آقا...

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودکِ خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی میداد
بی کتاب و دفتر...

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد ، درس زیبایی را...
که به هنگامهء خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلاً من
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گره ای بگشایم


با خشونت هرگز...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 14:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﺍﻧﺸﻨﻤﺪﺍﻥ ﻣﺘﻌﻘﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺍﺧﺮ ﮐﻤﻠﺎﺕ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﮑﯿﻨﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﻤﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻮﻧﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻧﯽ, ﺣﺎﻟﺎ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻨﺪﮐﻠﻤﻪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ.
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:59
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ
ﺩﻟــــﻢ ﺑــﺮﺍﺵ ﺧﯿﻠــــﯽ ﺗﻨـــــﮓ ﺷﺪﻩ
ﺍﻣــــــﺎ
ﻫﯿــــﭻ ﻏﻠﻄــــﯽ ﻧﻤـﯽ ﺗــﻮﻧـــﻢ ﺑﮑﻨــــﻢ   {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:23
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
قبل از ۱۲ بخوابیم میگن مرغی، بعد از ۱۲ بخوابیم میگن جغدی، راس ۱۲ بخوابیم میگن بمیر بابا با این سروقت خوابیدنت…

چه غلطی کنیم بالاخره؟:d
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 18:47
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعـــــــــــــضیا هستن که اگه اشـــتــبــاه کردن بــــــاید بهشــــــون بگــی:
مـــن معـــذرت میـــخوام که شوما غلط کردی...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:48
+2
saman
saman
در CARLO
زنت منو دعوا کرد !!!!


4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 14:23
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ