ronak
ميگويند زمان طلاست...
اما من چشيدم...
دروغ ميگويند زمان آتش است...
گذرا نيست..
ثانيه به ثانيه اش ميسوزاند و تا به شعله ات نکشد نميگذرد...
Alireza
باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد
عید شما مبارک
sahar
ای عزیز جان من!
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم!
از غمیکه میدانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!
گر بهانه این باشد، من بهانه میگیرم …
عاشقانه میمیرم!
sahar
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
sahar
دلـت را بتـکان ...
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خــــــــانه تـکــــــانی دلـت مبـــــــــــارکـــــــــــــــ
reza
غریب روزگاری است...جان را به نقد می ستانند و عشق را به نسیه می فروشند!غرور را به گرو میگذارندو محبت را گدایی می کنند!...خدای را به سیم و زر می فروشند و سیم زر را به غمزه ای هرزه!...آبرو را چون آب در کف دست نگه می دارند و دروغ را چون مدال بر سینه!...غریب روزگاری است
reza
عطر نرگس، رقص باد. نغمه شوق پرستوهای شاد.خلوت گرم کبوتران
مست.نرم نرمک میرسد اینک بهار.خوش به حال روزگار. پیشاپیش سال نو مبارک و فرخنده باد
nahid
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ
نوروز ،آيين كهن ايرانيان بر همه ايدون باد
این جملات از چه منبعی نشعت می گیره که اینقدر غم تو زندگیشه
1390/12/29 - 00:14دختر اینکه غمگین می نویسی ناشی از حوادث زندگیته یا کلا با غم حال می کنی؟
1390/12/29 - 00:21shayad joftesh
1390/12/29 - 00:22دیگه بیشتر ازین فضولی نمی کنم بهر حال هر کسی تو زندگیش رازی داره که اسمش هم روشه راز! و جز به محرم راز نباید و نشاید گفت!
1390/12/29 - 00:27 ( لايک توسط 1 کاربر )