یافتن پست: #غم

saman
saman
من  هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی.
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید.
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده.
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی.
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن پس از یک عشق خیالی مینویسم.
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام.
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند.
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد.
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ، قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم .
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش.
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش .
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام.
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش عاشقانه هایم را میخوانم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:04
+2
saman
saman


سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!




دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:40
+2
saman
saman



قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید چین های صورت معصومم را اتو


دشت پژمرده وغمگین  آهوان چشمانم  را رفو


وگیسوان برفی ام را با سرعت نور


زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم




قرار است که تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید  باطری نو برای سمعکم بگذارم


و یک عصای نامریی از جنس


گل حسرت در دست بگیرم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


 باید به جبران کافه های نرفته


 گیلاسهای بهم نخورده


بوسه های کال بر زمین افتاده


 تو را حتی برای  یک نفس از باقیمانده عمرم


  صد  زلیخا  دیوانه شوم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم


  از عروس ماهی ها پس بگیرم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:46
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
عشق را تن پوش جانم میکنی ، چتری از گل سایبانم میکنی ، ای صدای عشق در جان و تنم ، آن سکوت ساده و تنها منم ، من پر از اندوه چشمان تو ام ، آشنای دل پریشان تو ام ، آتش عشق تو در جان منست ، عاشقی معنای ایمان منست ، کی به آرامی صدایم می کنی ، از غم دوری رهایم میکنی ، ای که در عشق و صداقت نوبری ، کی مرا با خود از اینجا میبری .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:35
+2
saman
saman

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   


دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست


حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               


 دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!


بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را         


 قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست


آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد             


  آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست      


حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست


خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            


 گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:16
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست ، جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:06
+1
saman
saman
ﺧﺪﺍﮐﻨﻪﻫﺮﮐﯽﮐﻪﺗﻮﯼﻋﺎﺷﻘﯽﺩﺭﺩ

ﻣﯽﮐﺸﻪﯾﻪﻫﻤﺪﻡﭘﯿﺪﺍﮐﻨﻪ.ﺧﺪﺍﮐﻨﻪ

ﺍﻭﻥﻫﻤﺪﻡﺧﻮﺩﺵﺩﺭﺩﮐﺸﯿﺪﻩﺑﺎﺷﻪ.

ﭼﻮﻥﻣﯽﺩﻭﻧﻪﺑﺮﺍﯼﻓﻬﻤﯿﺪﻥﺩﺭﺩﺍﻭﻥ...

ﯾﮑﯽﻧﯿﺎﯾﺪﺳﺮﺍﻍﺩﻟﺶﺭﻓﺖ.ﻫﻤﯿﻦﮐﻪ

ﺗﻮﯼﭼﺸﻤﺎﯼﮔﺮﯾﻮﻧﺶﻧﮕﺎﻩﮐﻨﯽﺧﻮﺩﺕ

ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ.

ﺍﻭﻥﻫﻤﺪﻡﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩﻫﺎﯼﺍﺷﮏ ﺭﻭ

ﻧﮕﺎﻩﻣﯽﮐﻨﻪ,ﻣﯽﺧﻮﻧﻪﻭﻣﯽﺑﻮﺳﻪﻭ

ﺍﻓﺴﻮﺱﻣﯽﺧﻮﺭﻩﮐﻪﺩﯾﮕﻪﮐﺎﺭﯼﺍﺯ

ﺍﻭﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺎﺩ.

ﺍﺻﻼﺧﺪﺍﮐﻨﻪﯾﻪﺭﻭﺯﯼﺑﯿﺎﺩﮐﻪﺍﻭﻧﯿﮑﻪ

ﺩﺭﺩﻋﺸﻖﺭﻭﺩﭼﺎﺭ ﻣﯽﺷﻪﺗﻮﯼ ﻏﺮﺑﺖ

ﺩﻟﺶﺑﻤﯿﺮﻩﻭﻫﯿﭽﮑﺲﺑﺮﺍﯼﺩﻓﻨﺶ

ﻧﺮﻩ.ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻣﺎﺳﺖ.

ﻭﻗﺘﯽﺯﻧﺪﻩﺍﯼﯾﻪﻧﻔﺮﻫﻢﺳﺮﺍﻏﺖﺭﻭ

ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻩﻭﻗﺘﯽﻣﯽﻣﯿﺮﯼﺑﺮﺍﯼﻫﻤﻪ

ﻋﺰﯾﺰﻣﯿﺸﯽ.ﺯﻧﺪﻩﺑﺎﺩﻏﻢﻭﺗﻨﻬﺎﯾﯽﮐﻪ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽ ﺭﯾﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﻢﻫﺮﮐﻪﺷﯿﻮﻥﮐﻨﺪﺍﺯﺩﻭﺭﻭ

ﺑﺮﻡﺩﻭﺭﮐﻨﯿﺪ.ﻫﻤﻪﺭﺍﻣﺴﺖ ﻭﺧﺮﺍﺏ ﺍﺯ

ﻣﯽﺍﻧﮕﻮﺭﮐﻨﯿﺪ.ﻣﺰﺩﻏﺴﺎﻝﻣﺮﺍﺳﯿﺮ

ﺷﺮﺍﺑﺶﺑﺪﻫﯿﺪ.ﻣﺴﺖﻣﺴﺖ ﺍﺯﻫﻤﻪ ﺟﺎ

ﺣﺎﻝﺧﺮﺍﺑﺶﺑﺪﻫﯿﺪ.ﺑﺮﻣﺰﺍﺭﻡﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ

ﺑﯿﺎﯾﺪﻭﺍﻋﻆ.ﭘﯿﺮﻣﯿﺨﺎﻧﻪﺑﺨﻮﺍﻧﺪﻏﺰﻟﯽﺍ


ﺣﺎﻓﻆ.ﺟﺎﯼﺗﻠﻘﯿﻦﺑﻪﺑﺎﻻﯼﺳﺮﻡﺩﻑ

ﺑﺰﻧﯿﺪ.ﺷﺎﻫﺪﯼﺭﻗﺺﮐﻨﺪﺟﻤﻠﻪﺷﻤﺎ

ﮐﻒﺑﺰﻧﯿﺪ.ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﻢﻭﺳﻂﺳﯿﻨﻪﻣﻦ

ﭼﺎﮎﺯﻧﯿﺪ.ﺍﻧﺪﺭﻭﻥﺩﻝﻣﻦﯾﻪﻗﻠﻤﻪﺗﺎﮎ

ﺯﻧﯿﺪ.ﺭﻭﯼﻗﺒﺮﻡﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺑﺮﻓﺖ.

ﺁﻥ ﺟﮕﺮ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﻓﺖ.

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/28 - 13:52]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:51
+2
saman
saman
<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كمكم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفآل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:40
+2
saman
saman

روزگارا:
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
… گرچه
دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز
مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد….
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/28 - 13:28]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:27
+3
saman
saman
عابری در پیچ جاده، مه زده، طوفان زده
می روی نیلوفرانه ریشه در امواج موج
مانده ام با خاطراتت چنگ بر گلدان زده
می روی افتان و خیزان لنگ لنگان، پاکشان
هرچه دوراز طعنه های مردمی عصیان زده
می روی پشت و پناهت کاسه کاسه آب چشم
زودتر ای آسمانی شهر را امان زده
مانده ام در قاب خالی پشت خیس پنچره
سایه ای در پیچ جاده، غم زده، بهتان زده
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 13:15
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ