یافتن پست: #فاصله

ronak
ronak
در Romantic
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض / یک طرف خاطره ها ، یک طرف فاصله ها / در همه آوازها حرف آخر زیباست / آخرین حرف تو چیست تا به آن تکیه کنم / حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:22
+6
sasan pool
sasan pool
میونه ما یک فاصله است/یک فاصله که فاجعه است/رفتن تو عزیز من تصویری از یک فاجعه است/آخه چطور دلت آمد پا بزاری رو همه چی/بهم بگو احساستو رفتی گذاشتی باسه کی/<img src=(" title=":((" />" /><img src=(" title=":((" />" /><img src=(" title=":((" />" /><img src=(" title=":((" />" /><img src=(" title=":((" />" /><img src=(" title=":((" />" />
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 16:05
+7
mina_z
mina_z
متهمی که در اثر دفاعیات پر حرارت وکیلش تبرعه شده بود به او گفت وکیل عزیزم دفاعیات شما بسیار عالی بود نمی دانم دین خود را نسبت به شما چطور ادا کنم ؟ وکیل مدافع بلافاصله جواب داد : از وقتی که فنقی ها پول را اختراع کرده اند به نظرم چنین سوالی بیهوده شده است !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:38
+9
رضا
رضا
هر که آید گوید: گریه کن، تسکین است گریه آرام دل غمگین است چند سالی است که من می گریم در پی تسکینم ولی ای کاش کسی می دانست چند دریا بین ما فاصله است من و آرام دل غمگینم
2 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:33
+7
hadith
hadith
آنچه از من تا تو گسترده گشته فاصله نیست دنیاییست پر از دلتنگی...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 01:07
+4
gha3m
gha3m
تولد انسان روشن شدن ذغالی است و مرگش خاموشی آن! بنگر در این فاصله چه کردی؟!! گرما بخشیدی...؟! یا سوزاندی...؟!! ذغال پایدار بهترین دوست تو ...............
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 22:09
+5
ronak
ronak
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید. وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه... ..................... حالا من کى مى تونم برم خونه‌م
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 14:42
+1
حمید
حمید
كوتاه ترين فاصله براي گفتن دوست دارم فقط يه لبخنده.. . . . حالا ديگه نگفتم نيشتو تا بناگوش باز كن كه..! اه اه اه! چه بدم مي خندي!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/6 - 22:39
+1
ronak
ronak
سلام اول بود شروع قصه ما به یادت هست پریزاده رویاها: (قرارمان باشد تا اخرینه فرداها) رفتی و شکستم داد تمام فاصله ها رها شدی از چرخش ساعت ها شکستم بعده تو تمام عقربه ها.. شب است و باز چشمک ستاره ها کجا بروم.. فراموش شود این خاطره ها ارزو بکن به جای فرداها بمیرم و زنده شود.. دوباره رویاها
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:42
+2
ronak
ronak
آنچنان نرم و پیوسته که به چشم نمی آید ازدحام فاصله ات ... گویی که هرگز قصد رفتن نداشته ای ... با لبخند می روی... قدم قدم ... و با گریه میمانم... قرنهاست که رفتنت را می پایم! میمانم و لبخند قاب شده ای را بر دیوار میکوبم!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 19:32
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ