یافتن پست: #فراموش

زهرا
زهرا

قطاری سوی “خـــــــــدا” میرفت، همه مردم سوار شدند…. به بهشت که رسیدن همه پیاده شدن… و فراموش کردن که مقصد “خدا”بود نه بهشت…!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 17:18
+5
alireza
alireza
ادم ها چیززیو فراموش نمیکنن فقط از یه جایی به بعد دیگه حرف نمیزنندو...........سکوت میکنند.......
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 15:27
+6
-1
be to che???!!
be to che???!!

بعله ما اینیم....{-45-}

زن به شيطان گفت : آيا آن مرد خياط را مي بيني ؟ ميتواني


 بروي وسوسه اش كني كه همسرش را طلاق دهد ؟



شيطان گفت : آري و اين كار بسيار آسان است



پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي مي


 كرد او را وسوسه كند اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست


 داشت و اصلا به طلاق فكر هم نمي كرد



پس شيطان برگشت و به شكست خود در مقابل مرد خياط


 اعتراف كرد



سپس زن گفت : اكنون آنچه اتفاق مي افتد ببين و تماشا كن



زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت 
:


 


چند متري از اين پارچه ي زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به


 معشوقه اش هديه دهد پس خياط پارچه را به زن داد. سپس آن


 زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز كرد وآن زن


 به او گفت : اگر ممكن است ميخواهم وارد خانه تان شوم براي 


 اداي نماز ، و زن خياط گفت :بفرماييد،خوش آمديد



و آن زن پس از آنكه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق


 گذاشت بدون آنكه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج


 شد و هنگامي كه مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و


 فورا داستان آن زن و معشوقه ي پسرش را به ياد آورد و


 همسرش را همان موقع طلاق داد



سپس شيطان گفت : اكنون من به كيد و مكر زنان اعتراف مي
كنم


و آن زن گفت :كمي صبر كن



نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر


 بازگردانم؟؟؟!!!


شيطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟


آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت



همان پارچه ي زيبايي را كه ديروز از شما خريدم يكي ديگر


 ميخواهم براي اينكه ديروز رفتم به خانه ي يك زني محترم براي


 اداي نمازو آن پارچه را آنجا فراموش كردم و خجالت كشيدم


 دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم و اينجا مرد خياط رفت و از


 همسرش عذرخواهي كرد و او را برگرداند به خانه اش.



و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 14:45
+8
زهرا
زهرا

سخت است... اینکه: کسی که هر روز قول میگرفت که تنهایش نگذاری.. حال به یکباره قسم أت دهد که مزاحمش نباشی!! نمیدانم خط رو خط شده بود یا دل رو دل . . ولی کاش میدانست که اولین ها فراموش نمیشوند

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 18:57
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
نه توان خواستن دارم نه توان فراموش کردن ، سهم من از تو چیست ؟ فقط “دل تنگى”
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 13:14
+3
محمد
محمد
دوتا رفیق بودن باهم میرفتن میخونه شراب میخوردن بعد چن وقت یکیشون میمیره اونیکی میره میخونه به ساقی میگه دوپیک شراب بریز میگه:چرادوتا؟میگه یکی برا خودم یکی برا رفیقم...
بعد یه سال دوباره میره میخونه به ساقی میگه یه پیک شراب بریز میگه:رفیقتوفراموش کردی؟میگه:خودم 1ساله توبه کردم اینومیخورم به یاد رفیقم!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:59
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شجاع ترین خواهری که یک برادر می تواند داشته باشد



( شیرزنان تاریخ خود را بشناسید ، تاریخ خودتان ، ایران)

" این مطلب را به گوش همه برسایند "


بی شک او یکی دیگر از قهرمانان ملی تاریخ ایران است و افسوس که قرنهای زیادیست که فراموش شده یا بهتر بگویم اصلا شناخته نشده . "یوتاب " را میگویم ، او که همچون معنای نامش درخشنده و بی همتا بود . خواهر کوچکتر آریوبرزن آخرین سردار هخامنشی .

هنگامی که آریو برزن با سپاه اندکش شجاعانه در برابر سپاه عظیم اسکندر مقاومت کرد وحتی آنها را به عقب راند ، یوتاب خواهر او بجای اینکه گوشه ای بایستد و با گریه و زاری کشته شدن برادر و یارانش را در میدان نبرد ببینید ، لباس رزم در بر کرد ، شمشیر کشید و درکارزار جنگِ نابرابر در راه دفاع از میهن ، برادرش را در میدان نبرد تنها نگذاشت .


به گفته ی خودِ مورخین یونانی او آنچنان شجاعانه جنگید که تلاش سربازان مقدونی برای زنده به اسارت درآورن وی بی نتیجه ماند و آنها فقط شاهد تلفات بیشتر بودند .
این بانوی شجاع ایرانی تا جان در بدن داشت جنگید جنگید و باز هم جنگید و در نهایت در راه دفاع از میهن خود و در کنار برادر شجاعش ، در خون خود غلطید و روحش به ابدیتِ تاریخ میهنش پیوست.


اسکندر مقدونی چنان تحت تاثیر شجاعت این خواهر و برادر قرار گرفت که همانجا با احترام آنها را دفن نمود و حتی چوپان خائنی را که راه مخفی دور زدن سپاه آریو برزن را به آنها نشان داده بود ، همانجا کشت .


یوتاب ، شرمسارم از روی تو و برادرت به خاطر پدران و مادرانی که قرنها فراموشتان کردند و هنوز هم این فراموشی باعث شرمساری ماست .

یوتاب ، تو شجاعترین خواهری هستی که یک برادر در طول تاریخ داشته است .

تو همچون نام زیبایت ، درخشنده و بی مانندی و در قلب و یاد من میدرخشی .


روحت شاد و راهت پررهرو باد

(ای کاش ایرانیان.............................................. بگذریم)


منابع:
تاریخ هرودوت
..کتابخانه ی تاریخی (دیودوروس سیسیلی 100 سال پیش از میلاد)
..جغرافیای ملل (استرابون 50 سال پیش از میلاد)
مروج الذهب (مسعودی)
ایران از آغاز تا اسلام(گیرشمن)
تاریخ ایران(مشیرالدوله)
تاریخ ایران(سرپرسی سایکس)


دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 18:41
+3
محمد
محمد
سخت است...
اینکه: کسی که هر روز قول میگرفت که تنهایش نگذاری..
حال به یکباره قسم أت دهد که مزاحمش نباشی!!
نمیدانم خط رو خط شده بود یا دل رو دل
.
.
 ولی کاش میدانست که اولین ها فراموش نمیشوند
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 21:05
+3
محمد
محمد
حرفهایم را تعبیر میکنی
سکوتم را تفسیر
دیروزم را فراموش
فردایم را پیشگویی
به نبودنم مشکوکی
در بودنم مردد
از هیچ گلایه میسازی
از همه چیز بهانه....

من کجای این نمایشم؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:35
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

سلام ، اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ از نت ﻣﻴﺮﻡ!
اگه ﭘﺴﺘﻰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺘﻮﻥ ﻛﺮﺩ ﻳﺎ ﺑﻰ ﺍﺩﺑﻰ
ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻋﺎﺩﺕ
ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﺗﻮﻥ ﺑﺮﻡ، ﻭﻟﻰ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻳﺴﺮﻯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺷﺨﺼﻰ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﻡ . ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯ نظراتون و ﺍﺯﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻳﻦ ، ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺳﺨﺘﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻳﻰ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻩ ،ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺘﻮﻥ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢحیف که دیگه نمیتونم جواب کامنت هاتون رو بدم ... دلم براتون ﺗﻨﮓ ﻣﻴﺸﻪ، ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ












.
.
.
.
.
ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ .... ﺟﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ؟
ﺑﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻠﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﻃﺎﻕِ ﻓﺮﻣﺎﻥ
ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﻛﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﺣﻞ ﺷﺪ !
و ما ﻛﻤﺎ ﻛﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﻫستیـــــم !..
ﺑﺴﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﻜﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻧﺮﻓﺘﻢ دیگه!
میدونم میدونم ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ
:)

دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 17:01
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ