یافتن پست: #فراموش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی ؟؟؟
به خودت میگی اصلا واسه چی دوستش دارم ؟؟؟
مگه چیکار کرده که از همه بهتر باشه ؟؟؟
همینطوری که داری با خودت فکر میکنی
یهو یه چیزی یادت میاد !!!
یه چیز خیلی کوچیک ...
مثل یه خاطـــــــره ...
یه حـــــــرف ...
یه لبـــــــخند ...
یه نـــــــگاه ...
همین ... همین کافیه تا به خودت بیای
و مطمئن بشی که نمیتونی فراموشش کنی !!!
که شده زندگیـــــــت ...
نفســـــــت ...
دیدگاه  •   •   •  1393/09/5 - 15:39
+2
بهناز جوجو
بهناز جوجو







.در عالم رفاقت محبت تقدیمت میکنم.

.تا در بیگانگی فردا فراموشم نکنی. 


http://sheklakveblag.b[!]fa.com/ پريسا دنياي شكلك ها



دیدگاه  •   •   •  1393/08/22 - 13:11
+6
sami
sami

بیا تمامش کنیم….


همه چیز را….


که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….


نگران نباش….


قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…


اما فراموشم کن…..


بخند… تو که مقصر نبودی…


من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…


میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟


گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….


بیا به هم نرسیم…!!!!!

دیدگاه  •   •   •  1393/08/2 - 22:18
+4
sonya
sonya
باور کن راست میگویم...

در این دنیای پر از دروغ...

تنها بودن خیلی بهتر از بودن با کسی است ک بخواهی

دائم خودت را به او یادآوری کنی تا...

فراموشت نکند...

دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:10
+9
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺗﻰ ﺟﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ :
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﮔﺮﮒ ﺍﺯ ﺟﻦ ﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﻦ ﺍﺯ
ﮔﺮﮒ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ !!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﺷﺘﺮ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻬﺶ ﻇﻠﻢ ﻛﻨﻪ
ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ !!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﻋﻘﺎﺑﻬﺎ ﺑﻤﺮﮒ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻧﻤﻰ ﻣﻴﺮﻧﺪ
ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﺮﺿﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﺧﻮﺩﻛﺸﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ !!!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﺯﺭﺍﻓﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ٩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ
ﺩﺭ ﺳﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺑﺪ !!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﻓﻴﻞ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﮔﺮﻳﻪ
ﻣﻰ ﻛﻨﺪ!!!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﺍﺳﺐ ﺍﮔﺮ ﺩﻣﺶ ﻛﻨﺪﻩ ﻳﺎ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﻮﺩ
ﻣﻴﻤﻴﺮﺩ !!!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻭﻗﺘﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩﮔﺮﻳﻪ
ﻣﻴﻜﻨﺪ !!!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﺷﻴﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻯ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ !!!
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ : ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻋﻄﺴﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪﺍﺯ
ﻫﻮﺵ ﻣﻴﺮﻭﺩ !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﺍﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ
دیدگاه  •   •   •  1393/07/1 - 13:33
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
خدایـــــــــــــا ...!
اگه یه روز فراموش کردم خدای ِ بزرگـــــــــــــی دارم ...
تو فرامـــــــــــــوش نکن که بنده کوچیکـــــــــــــی داری ...
با نوازشی و یا شاید تلنگری آرام وجودت را ،
همراهیت را ، مهربانی و بزرگی ات را برایم یاداوری کن.....
.
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 20:16
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به ع[!]ایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....


2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 18:21
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻫﺎ


ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺵ ﺁﮐﻞ ﻭ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﺍﺧﺮﺍﺟﯽ ﻫﺎ ﻭ ﭼﺎﺭﭼﻨﮕﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻭ ..



ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻭﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻓﺮﻭﻏﯽ ﻭﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭﻣﻮﻥ
ﺷﺪﻥ
ﺳﺎﺳﯽ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﮑﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻠﯿﺸﻤﺲ ﻫﺎ


ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮔﻨﺠﺸﮑﮏ ﺍﺷﯽ ﻣﺸﯽ ﻭﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﯾﺮﺁﺏ
ﻭﺧﺎﻃﺮﺧﻮﺍﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﭘﺎﺭﻣﯿﺪﺍ ﻭﻓﺎﺯﺕ ﭼﯿﻪ ﻭﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ


ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺮﻕ ﺳﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮﻥ
ﺷﺪﻥ ...
ﻭﺩﮐﺎ ﻫﺎ؛ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﻫﺎ ﻭ ﮐﻨﯿﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﻗﻼﺑﯽ


ﻭﺑﺎﻻﺧﺮﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﭽﻪ ﻣﺤﻞ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﺟﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ
ﺷﺪﻥ'''' ﺩﺍﻑ '''

ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﺪ
ﺩﺭ ...
' ﺭﯾﺶ '


ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ، ﻭ ﻣﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ... تمام...


ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﺑــﻮﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﭘُﺰ ﺩﺍﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻟَﮑﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺴﺘﻦُ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌــــــــــﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻧــــــﺸﻪ
مـــرد بودن یعـــــــــــنی برای شخصیت زن احترام قایل شدن
سلامتی همچین مَردایی


دیدگاه  •   •   •  1393/06/20 - 18:05
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مغرورم؟عشقم میكشه
تنهام ؟به خودم مربوطه
از بعضیا متنفرم؟ خودشون خواستن
بعضیا رو فراموش كردم ؟حافظه ی خودمه
لجبازم ؟ به شما هیچ ربطی نداره
كینه ایم ؟ اره چه جورم
سنگ دلم ؟ چه بهتر
ازم خوشت نمیاد ؟ فداسرم مگه مجبورت كردم
قراره مثله تو باشم ؟ نوچ
قابله تحمل نیستم ؟ اجباری به تحملم نیس
باهام حال نمیكنی؟ بسلامت
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 18:46
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد- سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.



نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم


دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:08
+4
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ