گفت یک . . . دو . . . سه
فک و فامیله داریم ؟
از همهی زندگیام – در یادم فقط پاییزی است –
دمیکه از میان پنجرهی خیس از باران نگاه میکنم و میبینم –
راهی روان به دوردست بر راه – مییابم جاپایی عمیق در این جاپا –
خانهای میسازم در این خانه- میکارم سرخس کودکی ام را بر این سرخس-
رؤیای شکوفهای رخشان میبینم بر این شکوفه – قطرهای میبینم در قطره-
دوباره چهرهی قدیمی را باز میشناسم در این چهره – میشنوم صدای خودم را...
دیرگاهیست که تنها شده ام /
قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است /
باز هم قسمت غم ها شده ام دگر آئینه ز من با خبر است /
که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم /
همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید /
تا نبینم که چه تنها شده ام