یافتن پست: #فکر

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتیه اون دختری که Prado جلوش ترمز زد...

توجه نکرد...

حتی کنجکاو نشد ببینه کیه...

رفت جلوتر با دوچرخه با عشقش رفتن چیتگر عشق و حال...

و لعنت به پسرایی که فکر میکنن اینجور دخترا رو میشه با پول خرید...

بکوب لایکوووووووو....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:59
+1
saman
saman
چه نقاش ماهری است
فکر و خیال
وقتی که
دانه دانه موهایت را سفید می کند …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:28
+2
saman
saman

شب اما برای من است،
وقتی فکر می‌کنم این وقتِ شب
مگر چند نفر بیدارند؟
و از میان آنانکه بیدارند،
مگر چند نفر به تو فکر می‌کنند؟
و از میان آنانکه که بیدارند و به تو فکر می‌کنند،
مگر چند نفر می‌توانند،
صبح فردا شماره‌ات را بگیرند،
و این شعر را برایت بخوانند؟


[لیلا کردبچه/ کلاغمرگی]




دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:40
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همیشه گوشیم که زنگ میخوره ، میزارم چندثانیه بگذره بعد جواب میدم
ایطوری فکرمیکنن ماهم کاروزندگی داریم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضیا فکر میکنن راهنمای ماشینشون عصای موساس! .
.
.
.
.
.
.
.

راهنما رو که زدن دیگه میپیچن، وظیفه بقیه‌ام اینه که شکافته بشن!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای کسانی که فکر میکنید اگه مطالب دختر ها رو تند تند لایک بزنید

ممکن است جرعه ای از دریای عشقش را به شما بدهد

ای عزیزان من بدانید اگر این چنین بود

اکنون شما را سونامی برده بود ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:46
+2
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فکر تنهایی نباش
تنهایی خودش تنهاست
تنها به فکر کسی باش
که بی تو تنهاست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 22:19
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ، ﺷﺐ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ
ﺑﻬﺶ
ﻣﯿﮕﻪ :
ﺟﺎﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﯽ ﻧﯽ ﺧﻮﺑﻪ؟


ﯾﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﭽﻪ
ﺩﺍﺭﻩ .

ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ :

ﻧﻪ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺑﻪ !

ﺻﺒﺢ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﻩ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ...
ﺑﺎ
ﻟﺒﺎﺱ
ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ .. ﻣﯿﮕﻪ :
ﺷﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻼﻧﯽ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ﺍﺳﻤﺘﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﯽ ﻧﯽ . ﺍﺳﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﻪ؟

ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ .. ﺧﺮﮔﺎﻭ ﺍﻻﻍ ﻧﻔﻬﻢ ﺑﯿﺸﻮﺭ اسکل
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 21:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
طوری عکستان را فتوشاپ نکنید که طوری شود وقتی مردم شما را ازنزدیک ببینند فکر کنند طوری شده ! :| :))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:30
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ