یافتن پست: #فکر

nanaz
nanaz
در CARLO


درد دلو گریه ساره زن پاکدامنی که احساسات و باورش در این تنگنای زندگی به غارت رفته است:

"با توام.باور کن زن بودن کار دشواریست."

مرض در دل تو ،حجاب بر سر من!

حق حضانت برای تو ،درد زایمان برای من!

نام خانواده برای تو ،زحمت خانواده برای من!

چهار عقد ، برای تو ،"حسرت عشق" برای من!!

هزار صیغه برای تو ،حکم سنگسار برای من!

هوس برای تو! ،عفاف برای من!

برای تو فقط پوشش (......) ،برای من روکش حتی شده صورت!!

هــــــــــــــزار ســـــــال گذشت این مرض دلت درمان نشــــــــــــــد!! ..

همه چیز برای تو ؛ و هیچ برای من .

براستی زن بودن کار مشکلی است :
مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی ،
همانند یک مرد کار کنی ، شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک خانم مسن در خفقان فکر کنی

این صبرو فریاد در سکوت افتخار شیر زنان پاکدامن است!درود بر آنها
(البته این متنو خطاب هاش بلا نسبته تمام شیر مردان دل پاک[​IMG]


دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:01
+4
nanaz
nanaz

خدایا بخاطر تمام چیزایی که دادی ندادی دادی پس گرفتی ندادی بعدا میخوای بدی دادی بعدا میخوای پس بگیری ندادی میگی دادی اصلا نمیخوای بدی
نداده بودی فکر کردی دادی نمیدی هی میگی میدم!
شکرت



دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 12:14
+5
nanaz
nanaz
در CARLO

ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ
ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ
ﺑﻬﺶ ﯾﺰﻧﻪ ... ﺑﺒﻮﺳﺘﺶ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ ... ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﺵ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩﻩ ... ﮐﻠﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ
ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ... ﮐﻠﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ
ﺯﯾﺮﭘﺎﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ...
ﺁﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺮﻭﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ !
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ ... ﺗﻮ
ﻓﻘﻂ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻧﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ...
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮ ... ﻗﻠﺒﺸﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﮐﻒ
ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﻣﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ...
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﯿﺎ ... ﻧﻪ ﺑﺎ
ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ...!
ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﻬﻮﺗﺖ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ
ﺣﻮﺿﭽﻪ ﺯﻻﻝ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻣﯿﺸﻮﺭﯼ؟
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ؟
ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺑﻪ
ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ... ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﻮﻥ
ﻣﺴﺌﻮﻟﯽ ...
ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ؟
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ
ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯼ ... ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺫﻫﻦ
ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ ... ﻓﮑﺮﺷﻮ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﺁﺭﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ...!
ﭘﺲ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﻪ !
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﯼ ﺧﻮﺩتوﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ
ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ


 

آخرین ویرایش توسط nanaz در [1392/05/19 - 12:03]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 12:01
+4
nanaz
nanaz
در CARLO

ﭼﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ


ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﺎﺷﯽ؟ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ؟ !


ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ !


... ﯾﺎﺩﺑﮕﯿﺮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺧﺘﺮﯼ !


ﯾﺎﺩﺑﮕﯿﺮ ﺗﻮ ﮐﻼﺱ ﺑﺬﺍﺭﯼ ! ﺗﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ !


... ﺍﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺠﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺗﻮﺭﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻪ !


ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺍﺷﮑﺘﻮ ﺩﺭآﺭﻩ !


ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍي ﭼﯽ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﺬﮐﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ميدﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺍﺯﺕ ﺑﮕﯿﺮﻩ؟
ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ !



ﺧﻮﺩﺗﻮ ﮔﻮﻝ ﻧﺰﻥ !



ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮء،



ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻏﻤﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﻪ !



ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻋﺎﻣﻞ ﻏﻤﺖ ﺑﺎﺷﻪ!!



ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺵ !



ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﻧﺎﺯ ﮐﻦ !



ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ !



ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻦ !



ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﮐﻦ !



ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ !

آخرین ویرایش توسط nanaz در [1392/05/19 - 12:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 11:23
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کسی که تو حرفاش زیاد میگه بیخیال بیشتر از همه فکر و خیال داره...فقط حال و حوصله ی بحث و صحبت دربارشون رو نداره...!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بازهم تنهایی .....بازم بی کس شدم..
کوله باری ندارم جز خاطره ها چندتایی هم لباس.
توی این باران خیس خیس میشوم..
زانوهایم را بغل میگیرم و درفکر آمدنت هستم..
میدانم نمی آیی..
ولی دلم به این خوش است که هنوز یادت هست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 21:13
+3
be to che???!!
be to che???!!
http://www.linkafarin.com/imgs2012/1371526285-parvane.jpg@a-sh-f-2
9 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:51
+3
nanaz
nanaz
در CARLO
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:48
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی از دخترا انقد ماهن که آدم فکر میکنه فردا عید فطره …
یه همچین موجودات بیوتیفول و مهمی هستیم ما !
دخترا پرچمو ول کنید بیاید منو از دست این پسرا نجات بدید !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 14:07
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاقا الان نیم ساعت یه خاطره نوشتم

مال دوران مدرسمون یه دفه پاک شد

منم دیگه حال ندارم بنویسمش ولی خیلی خنده دار بود

شما همینجور الکی نظر بزارین فکر کنین که خوندینش

تا منم ضایع نشم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 13:51
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ