یافتن پست: #فکر

gamer
gamer
دستانم بوی گل می داد مرا به جرم چیدن گل محکوم کردن ، اما هیچکس فکر نکرد شاید من گلی کاشته باشم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 23:34
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
اگه یه روز تو خیابون از کنار یه گنجشک رد شدی و نپرید فکر نکن که ازت نتر سیده بدون که اون هم ادم حسابت نکرده پـَـــ نــه پـَـــ اتقدر از دیدنت خوشحال شده که زبون بسته نمیدونه چی کار کنه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 22:04
+2
مهسا
مهسا
آری تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟ من نمی دانم که چرا این مردم دانه های دلشان پیدا نیست. صبر کن ای سهراب...!!! قایقت جا دارد...!؟؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم.!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 21:31
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
اگه یه روز تو خیابون از کنار یه گنجشک رد شدی و نپرید فکر نکن که ازت نتر سیده بدون که اون هم ادم حسابت نکرده پـَـــ نــه پـَـــ اتقدر از دیدنت خوشحال شده که زبون بسته نمیدونه چی کار کنه
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 20:45
+2
ronak
ronak
قلیون ایرانی !!! فکر کنم این دیگه عین اگزوز دود کنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 19:07
+5
gamer
gamer
یکی از این همشهری های شمالی ما رو زمان جنگ با صدام حسین ملعون گرفته بودند به اسارت در عراق! بعد یه روز بهشون می گن اجازه داری با اقواممت در ایران یه گفت و گوی تلفنی داشته باشی، اما حواست باشه یه چیزی ضد ما نگی ها. این همشهری ما هم می گه باشه. حواسم هست. بعد به فکر می افته یه کلک رشتی سوار کنه و بهشون می گه من چیزی نمی خوام بگم فقط دوست دارم یه آهنگ شاد براشون بخونم که بفهمن اینجا چقدر داره به ما خوش می گذره. وقتی گوشی رو بهش می دن شروع می کنه به بشکن زدن و با لهجه ی دل انگیز شمالی خودش و با ریتم یه تصنیف معروف شروع می کنه به خوندن "دیشب منو کتک زدن صبح هم یه فصل شکنجه، ... دام داری ریم، دیریم ریم"
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:43
+2
gamer
gamer
به غضنفر می گن تو همیشه لپ لپ می خری. میگه آره . بهش می گم حالا جایزه هم توش داره؟میگه : فکر نمی کنم من لپ لپو واسه کیفیتش می خرم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:25
+5
ebrahim
ebrahim
قابل توجه دخترا....
8 دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:19
+5
ronak
ronak
دلم که می گیرد کودک می شوم ... کفش هایم تا به تا می شوند ... دستانی می خواهم که آرامم کنند ... مهربوونی که به فکر دلتنگی هایم شود ... و گلویی که بغض امانش را نبرد ... بهانه گیر می شوم ... نق می زنم که این را می خواهم .... که آن را می خواهم ... ولی هیچکس نمی داند ؛ که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:59
+1
مهسا
مهسا
ارزان تـر از آنچــه فکرش را بکنی بودی ؛ امـــا برای من ... گران تمــام شدی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 04:49
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ