reza
ما با خود رفتگانیم
و آنچه از ما بر جای مانده است
پیکری است تهی،
با حفره هایی در صورت
که می گویند روزگاری در آنها درخشش عجیبی بود
از چشم هایی که از حادثه عشق تر بودند
و خدا را در چند قدمی خویش می دیدند!
behzad
شهر هرت جایی است كه شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند .
Mitra Mohebbi
چگونه دست دلم را بگیرم ودر کنار
دلتنگیهایم قدم بزنم
در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
…نه آقایان:
مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری را نمی دانم!
reza
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر....
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان!
ronak
خدایا حكمت قدمهایی را كه برایم بر میداری آشكار كن تا درهایی را كه به سویم
میگشایی ندانسته نبندم و درهاییكه به رویم میبندی به اصرار نگشایم
mah3a
من معتقدم که پاک کردن صورت مسئله خیلی بهتر است از ریدن به مسئله !!!
ronak
آه خداي بيداري هاي هميشگي...
باز تنهايم
باز مي لرزد پاي دل
باز لرزان است دست احساس
باز خواب آلودست کودک اشتياق ...
باز کفشهاي آهنين اراده ام تسليم زنگار خستگي هاست
باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ...
باز من ماندم و راهي بي عبور
چگونه قدم بگذارم بر تکه هاي شکسته ي دلم ...!
ronak
آرزویم برایت این است:
در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن،
آرام قدم برداری،
برای زندگی کردن...
،بی اعتمادتر رو خوب اومدی
1391/01/4 - 16:52 ( لايک توسط 1 کاربر )