یافتن پست: #قورت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند . . .
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم . . .
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام . . .
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته . . .
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه . . .
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
.H.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:29
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر میرسه به یک زن حامله، نگاه میکنه به شکمش،
میگه: خانم این چیه؟ میگه: بچه ست. میگه: دوستش داری؟
میگه: آره خوب، معلومه.
میگه: پس چرا قورتش دادی؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 19:51
+8
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
مـردهــا سکوت نميکنن...!
فقط داد ميزنن....
نميتونن وقتی که ناراحت هستن گريه کنن و بهونه بگيرن...!
فقط داد ميزنن...!
اونا نميتونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم...!
فقط داد ميزنن...!
نميتونن بگن دلشون ميخواد تو آغوش تو گريه کنن...!
فقط داد ميزنن...!
ممکنه خيلی تو رو دوست داشته باشن...!
اما نميتونن صداشونُ مثِ دختربچه ها کنن
و جيغ بزنن و بگن عاشقتم....
فقـــــــــــط داد ميزنن...!
اون همه اينـا رو قورت ميده که بگه يه مـــَـرده...!
يه آدمِ محکم که ميتونه تکيه گاهت باشه...!
اما تو نگاه به قوي بودنش نکن...!
چون فقط داد ميزنه...!
از دادش دلگير نشو...!
تو قلبش يه بچه زندگي ميکنه...!
که پاکتر و رويايی تر از هر زنيه...!
گاهي دلش اونقدر ميگيره که فقط...!
داد ميـــــــــــــــزنه...
خان دایی
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:40
+9
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یادت هست مادر؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار،هواپیما،کشتی;تا یک لقمه بیشتر بخورم

یادت هست؟

شدی خلبان،ملوان،لوکوموتیوران;

میگفتی بخور تا بزرگ بشی

آقا شیره بشی

خانوم طلا بشی

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را...


دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:11
+3
saman
saman
در CARLO
دو تا دختره داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم افه میومدن...
اولی می گه من اونقدر لاغر بودم که
وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم.... !!!
دومی می گه این که چیزی نیست،
من یه بار یه آلبالو رو باهسته قورت دادم، همه ی فامیلامون میگفتن چند ماهه حامله ای؟
{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/20 - 09:19
+3
saman
saman
در CARLO
تویی ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﻳﻪ بی ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺗﻨﮕﻪ ...

تویی ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍی ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰنی ﻭلی ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﻤﻴﺬﺍﺭﻩ ...

تویی ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﻴﺪی ﮐﻪ ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﻳﻪ نکنی ...

تویی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁهنگی ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪی ﻳﺎﺩ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ میفتی ...

تویی ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻴﺎی ﻳﻪ ﮐﺎﺭی کنی میگی: ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ...

تویی ﮐﻪ ﻭﺍسه ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻴﺨﻮنی ...

تویی ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮی ﺩﻧﻴﺎی ﻣﺠﺎﺯی ﻏﺮﻕ ﺷﺪی ...

تویی ﮐﻪ حتی ﺗﻮی ﺩﻧﻴای ﻣﺠﺎﺯی ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﮔﻢ ﮐﺮﺩی ...

تویی ﮐﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی ﭼﻪ ﺭیختی ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﺎلی کنی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 16:12
+5
saman
saman
در CARLO
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/15 - 15:37]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 15:36
+4
saman
saman
در CARLO
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد.
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر می‌خوام، فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:34
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
یک دود میکنم
به یاد هایی که از سر و کول بالا رفته اند …
یک نخ به یاد تمام دل هایم …
یک نخ به یاد که همیشه داده ام …
یک نخ به یاد تمام های نریخته …
کمی لطفا
، به اندازه یک دیگر
، به اندازه های کوتاه
یک بیشتر تا این نمانده !:|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 21:27
+5
مهسا
مهسا
دقت کردین تا حالا وقتی مهمون میاد خونتون آب کتری میشه دیرپز و حالا حالا هااااا نمیجوشه اما وختی میخوای واسه خودت چای بذاری لامصب هنو زیر گازو روشن نکرده کتری شورو میکنه به قلقل کردن.تازه آبجوش هم سر ریز میشه دستت میسوزه!!
مسئولین رسیدگی کنن خو
{-39-}
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/7 - 23:49
+5
صفحات: 4 5 6 7 8 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ