یافتن پست: #قورت

mehdi
mehdi
مرد ها سکوت نمي کنن...!
**فقط داد ميزنن**...
نمي تونن وقتي که ناراحت هستن...!
گريه کنن و بهونه بگيرن...!
فقط داد ميزنن...!
... ... ... اونا نمي تونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم...!
فقط داد ميزنن...!
نمي تونن بگن دلشون مي خواد تو آغوشِ تو گريه کنن...!
فقط داد ميزنن...!
ممکنِ خيلي تو رو دوست داشته باشن...!
اما نمي تونن صداشون رو مثل دختر بچه ها کنن و جيغ بزنن و بگن...!
عاشقتم...!
فقـــــــــــط داد ميزنن...!
اون همه اينا رو قورت مي ده که بگه يه مردِ...!
يه آدمِ محکم که مي تونه تکيه گاهت باشه...!
چون فقط داد ميزنه...!
از دادش دلگير نشو...!
گاهي دلش اونقدر ميگيره که فقط...!
داد ميـــــــــــــ ـــزنه...!ادامه ...—
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 18:58
+7
poria
poria
[!] یه زن حامله توی اتوبوس میبینه بهش میگه : خانم این چیه

خانومه میگه : معلومه بچه ام

[!] میگه : دوستش داری

خانومه : آره خوب، خیلی

[!] : پس چرا قورتش دادی{-33-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/27 - 20:26
sepideh
sepideh
هیچی چندش آور تر از این نیست که بخوای یه تف جانانه کنی

بعد به محض اینکه بگی خخــــخخخخخخ ..

یکی از دوستات جلوت سبز شه و مجبور شی تفت رو قورت بدی !=))=))=))
دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 15:45
+4
sahar
sahar
اسم قاشق را گذاشتی قطار....هواپیما....کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم! یادت هست مادر؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران....، میگفتی بخور تا بزرگ بشی... و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را......
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 15:22
+5
ronak
ronak
واااى ايـن جوجه روو :)) دلم ميخواد درسته قورتش بـــدم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 00:42
+5
عسل ایرانی
عسل ایرانی
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت
بعضی چیزا رو نمی شه گفت

بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد

بعضی بغضا رو نمی شه شکست

بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی

بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد

بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت......
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:19
+6
gamer
gamer
دو تا خانوم داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم افه میومدن. اولی می گه من اونقدر لاغر بودم که وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم. دومی می گه این که چیزی نیست، من یه بار یه آلبالو رو با هسته قورت دادم، همه ی فامیلامون می گفتن اوا زری خانوم چند ماهه حامله ای؟!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 21:48
+1
رضا
رضا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.......................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 18:50
+2
ebrahim
ebrahim
آقا! میشه به خاتمتون نگاه کنم جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ... جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/12 - 23:40
صفحات: 4 5 6 7 8 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ