یافتن پست: #لحظه

mah3a
mah3a
لان تو این لحظه چه احساسی داری؟

1-حس دلجویی از یک نفر

2-سرم واسه دعوا درد میکنه
...
3-احساس خجالت و شرمندگی میکنم

4-میخوام گریه کنم

5-دلم میخواد بخندم

6-حس غرور

7- فکر میکنم حرف نزنم بهتره

8-دلشوره دارم دلواپسم

9-دارم میمیرم از خنده

10-یه حس عشقولانه

11-حس میکنم حالم خوب نیست

12-احساس ترس

13-عصبانیم

14-بی خیالی

15-حس انتقام و نفرت

16-مایوس و نامیدم

17- استرس دارم

18-حس میکنم خیلی تنهام

19- احساس خوشبختی میکنم

20-حوصله هیشکی رو ندارم

21- دارم بالا میارم

22-درماندگی و پریشونی

23-سردمه

24-گشنمه

25-دلم میخواد یکیو بکشم

26-منتظرم یه اتفاق خوب برام بیفته

27-پشیمونم

28-دارم حرص میخورم

29-حس میکنم هیچ چیز مطابق میلم نیست

30-احساس شکست میکنم

31-واسه یه موضوعی خوشحالم نمیتونم بگم

32-حس میکنم به هیچ کس اعتماد ندارم

33-انگار دارم عاشق میشم

34-فکرم مشغوله

35- یکیو خیلی میخوام نمیتونم بهش بگم

36-یه هم صحبت میخوام

37-زندگی بهتر ازین نمیشه

38-خودمم نمیدونم چمه

39-حس میکنم به یه مقدار تفریح نیاز دارم

40-حواسم این ور ..اون وره

41- دلم میخواد با یکی برقصم
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 21:00
+2
mah3a
mah3a
حس گوسفندی که درکی از ارزش پول نداشت
و تا لحظه آخر فکر می کرد
چوپان مهربان برای نجاتش با قصاب بی رحم جنگیده است ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 20:46
+6
ebrahim
ebrahim
در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 30 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود .
در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي‌ براي مستمعين صحبت کند.
پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد اين شهر شدم .
انگار همين ديروز بود.
راستش را بخواهيد، اولين کسي‌ که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد .
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيک دارد .

در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد .
در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي‌ کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولين کسي‌ بود که براي اعتراف مراجعه کرد.

نتيجه اخلاقي‌: وقت شناس باشيد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:07
+3
mah3a
mah3a
تا حالا دقت کردین؟یکی از دردناکترین لحظه های زندگی این بود که:
وقتی داری امتحان میدی بغل دستی هات از ماشین حساب استفاده کنن و تو ندونی واسه چی دارن از این ماشین حساب استفاده میکنن:))
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:00
+4
sasan pool
sasan pool
خبر دادن که تو رفتی هم آواز شب و بارون
چه تنها خسته و زخمی دلو کندی از این زندون
خبر دادن که تو رفتی ولی من بی خبر بودم
صدا گم شد توی غوغا یا شاید هم که کر بودم
به تو گفتم که ما هر دو اسیر درد نفرینیم
برای پر زدن بی هم چه تن خسته چه سنگینیم
رفیق روز تنهایی رفیق دوره حسرت
رفیق صاف و بی کینه تو شهر غربت و نفرت
تو رو از قلب من کندن چه سخته درد دل کندن
جدا کردن با اشک و درد ، دلِ قلبِ منو از من
نذاشتن تا دم آخر یه لحظه پیش هم باشیم
دو تا موج و دو تا همراه کنار هم یه دریا شیم
دلو بردار که دل خسته م از این شیون و فریادِش
که این ویرونه هم دیگه به کار ما نمیادش
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 00:15
+1
sasan pool
sasan pool
در این دنیا که ممنوع است پرواز

نداری جرات یک لحظه آواز

کجای آسمان مال من و توست

که می گویی:

کبوتر با کبوتر ،باز با باز....
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 00:11
+3
saeed
saeed
من و انتظار و کابوس تنهایی..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 23:57
+7
ronak
ronak
دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید
انتظاری که امید در آن نیست
انتظاری که درکش مبهم است امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست
دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است
برای دیدنت
دلم تنگ است
عشقم
کاش …
دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن ندارم اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را می گیرد
در عجبم از صبری که خدایمان می دهد فکر می کردم بدون تو نابودم ولی باز هستم و خواهم بود
کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست
ناله هایم را بی پاسخ نگذار
با من سخن بگو …
دوستت دارم تا همیشه
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 15:00
+6
saeed
saeed
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 14:49
+1
sasan pool
sasan pool
بنویسیم از مرگ
که مرگ آغاز زیباییست یا پایان زیبایی ؟
بنویسیم از مرگ
و نترسیم از مرگ
که مرگ در همین نزدیکی پشت دیوار رهایی
پشت آن لحظه زیبا
پشت آن خداحافظی کوچک ما
زنده مانده
و می کشد انتظار
تا بگیریم دستش را آرام آرام
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 13:48
+1
-1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ