یافتن پست: #لحظه

ronak
ronak
او كه آمد جاده روشن بود
انتهای لحظه تنهایی من بود
باز ما بودیم و یك لبخند
با دو تا هد هد كه روی سنگ می خواندند
او كه می رفت جاده تاریك و پر از غم بود
دشت خاموش نگاهم
خیس شبنم بود
باز هم من بودم و آغاز تنهایی
با دو تا هد هد كه روی سنگ
دلتنگ می خواندند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 12:57
+5
mehdi
mehdi
ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 23:08
+7
☺SAEED☻
☺SAEED☻
اون لحظه که گفتي:يکي بهتر از تو رو پيدا کردم ياد اون روزايي افتادم که به 100 تا بهتر از تو گفتم من بهترينو دارم...!!{-19-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 22:53
+5
امید
امید
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ...
وسعت تنهایی ام را حس نکرد ...
در میان خنده های تلخ من ...
گریه ی پنهانیم را حس نکرد ...
در هجوم لحظه های بی کسی ...
درد بی کس ماندنم را حس نکرد ...
آن که با آغاز من مأنوس بود ...
لحظه پایانیم را حس نکرد ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 21:48
+6
نیوشا
نیوشا
آنقدر دلگیرم از زندگی

که نمی دانم فریاد هایم را در کدام کوهستان به صدا در آورم!!!

خالی ام از لحظه های با هم بودن

و این سکوت تنهایی......ملال آور است...

شب خوش همدردها
دوستون دارم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 04:11
+7
ronak
ronak
سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی میکنی آخرش نصف صفحه
هم پر نمیشه، بعد یه نفر بلند میشه میگه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم...
اون لحظه میخوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 18:51
+2
امیرحسین
امیرحسین
 وای که اون لحظه چقدر تو اعصابه :|
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 16:14
+4
ronak
ronak
یه لحظه اجازه بدین من رختامو پهن کنم الان میام خدمتتون :)
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 13:40
+1
saeed
saeed
ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن

همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 11:37
+3
حمید
حمید
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم :

بزرگ ترین اشتباه ؟!

گفت : عاشق شدن .

گفتم : بزرگ ترین شکست ؟!

گفت : شکست عشق .

گفتم : بزرگترین درد ؟!

گفت : از چشم معشوق افتادن .

گفتم : بزرگترین غصه ؟!

گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن .

گفتم : بزرگترین ماتم ؟!

گفت : در عزای معشوق نشستن .

گفتم : قشنگ ترین عشق ؟!

گفت : شیرین و فرهاد .

گفتم : زیبا ترین لحظه ؟!

گفت : در کنار معشوق بودن .

گفتم : بزرگترین رویا ؟!

گفت : به معشوق رسیدن .

پرسیدم : بزرگترین آرزوت ؟!

اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ !{-6-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 01:59
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ