یافتن پست: #لحظه

roya
roya
دیگه پاییز داره میاد برای اومدنش لحظه شماری میکنم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 10:47
+3
*elnaz* *
*elnaz* *



زیر آوار این لحظه های غریب





سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست






دلم گرفته






یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است






کاش تو را ندیده بودم




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 00:29
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ستاره می گوید : دلم نمی خواهد غریبه ای باشم میان آبی ها ستاره می گوید :
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هرجای آوازم به شب درآمیزد کنار تنهایی و بی خطایی ها ستاره میگوید :
تنم درین آبی دگر نمی گنجد کجاست آلاله که لحظه ای امشب ردای سرخش رابه عاریت گیرم رها کنم خود را ازین سحابی ها ستاره می گوید :
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودنها و آفتابی ها

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:41
+2
saeed
saeed


زیر آوار این لحظه های غریب





سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست






دلم گرفته






یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است






کاش تو را ندیده بودم


دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:11
+3
xroyal54
xroyal54

فروردین : انتظار به پایان رسید و بعد از سالها انتطار و فراز و نشیب و غم و غصه و اشک و نا امیدی، به زودی ازدواج می کنی و به خانه بخت می روی، اما شب عروسی هنگام صرف شام برق می رود و داماد فرار می کند.





اردیبهشت: کسی در این دنیا هست که هر لحظه به تو فکر می کند و بی تو زنده نیست و نفس نمی کشد و قلبش نمی زند و اگر با او تماس نگیری، به کما می رود.او به زودی به خواستگاریت میاید و تو را با اسب سفید به قصر خوشبختی ها می برد.





خرداد : امروز دوست مامانت بعد از سالها زنگ می زنه خونه شما و با مامانت حرف می زنه و تورو واسه پسرش خواستگاری می کنه . البته تا سه سال دیگه نمی تونید ازدواج کنید چون پسره زندانه و سه سال از حبسش مونده.





تیر: تو با هر کسی که ازدواج کنی یکسال نشده پست می دن و باز برمی گردی خونه بابات.





مرداد : تا ۴۳ روز دیگه ازدواج می کنی با پسر مورد علاقه ات و تا ۳۴۲ روز دیگه بچه دار میشین پسره اسمشو می زارین بهرام بعد از ۷۴۰ روز دیگه بچه دومت بدنیا میاد که اونم پسره اسمش می زارین شهرام و ….





شهریور : هر خواستگاری که واست میاد بعلت نامعلومی بعد از سه روز ناپدید میشه و دیگه خبری ازش نمیشه.





مهر : تا یکسال دیگه ازدواج می کنی اما شوهرت معتاد ازآب در میاد و طلاق میگیری بعد از یکسال باز ازدواج می کنی اما اون یکی هم معتاد در میاد و باز طلاق دوباره یکسال صبر می کنی و باز ازدواج می کنی در ازدواج سوم موفق میشی و پسر یک کارخونه دار میلیاردر و فوق العاده زیبا تو رو میگیره و کلی خوشبخت میشی.





آبان :پسری که همیشه در دانشگاه از تو جزوه می گیرد، هیچ فکری در کله اش ندارد و فقط عادت کرده از تو کمک بگیرد، نه قیافه داری، نه اخلاق. چرا این جوری فکر می کنی که باید در دوران دانشگاه ازدواج کنی؟ خلاصه بگم تا آخر عمر واست خواستگار نمیاد الکی منتظر نباش.





آذر:دوتا خواستگار سمج تا ۲ ماه آینده میان خواستگاریت که هر دو دیوانه وار عاشقتن و وقتی می فهمن یک خواستگار دیگه داری با هم دعواشون میشه (دعوای عشقی) و هر دو با ضربات چاقو به قلب هم می زنن و هر دو می میرن. و تو تا آخر عمرت می مونی خونه بابات!





دی: به زودی با نویسنده محبوبت آشنا می شوی و از تو خواستگاری می کند. اما چند ماه بعد با بهانه های مختلف از ازدواج با تو منصرف می شود. تو دلیل این عمل او را نمی فهمی، اما به زودی متوجه می شوی رمانی از او منتشر شده که شخصیت های آن بسیار شبته تو و پدر و مادر و خواهر و برادر و فامیلهایت هستند و در مقدمه کتاب هم توضیح داده که برای دستیابی به این داستان واقعی، مجبور شده به دختری زشت پیشنهاد ازدواج بدهد.





بهمن : امروز همه از این که به زودی ازدواج می کنی خوشحال هستند، چون از دست غرغرهایت راحت می شوند و از این به بعد شوهر بیچاره ات است که باید تو را تحمل کند.





اسفند : عید نوروز بعدی عروسیته و با اونی که سالها منتظرش بودی ازدواج می کنی واسه ماه عسل، با کشتی شخصی داماد میرین به یک ویلا توی یک جزیره زیبا در اسپانیا! اما کشتی وسط راه میخوره به کوه یخ و غرق میشه! شوهرت تو رو سوار یه تخته میکنه و چون اون تخته تحمل وزن دوتاتون رو نداشته ، تخته رو ول میکنه و تو آب یخ میزنه و میمیره !تو هم برمیگردی خونه بابات و تا آخر عمر شوهر گیرت نمیاد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:09
+5
saeed
saeed

مهربونم،


         نازنینم، بهترینم.


                    عشقم، امیدم، جونم.


                                        با توام ، با تو، دنیای من.


میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟!


ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم.


میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم.


 کنارت،


         همراهت،


                          هم قدم


                            و هم نفس با نفس کشیدنت.


میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم.


میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم.


کنارم بمون، تا زنده بمونم. با من باش، تا دووم بیارم.


مراقب چشمات باش، تا امیدوار بمونم. مراقب قلبت باش، تا زنده بمونم. مراقبم باش، تا کنارت بمونم.


گفتم، هزار بار دیگه هم میگم:


دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم مهتابم . . . تا هر زمان که زنده باشم.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:42
+5
saeed
saeed

شب را سپری می کنم تا در گذر لحظه هایم،


نگاهم بر زیبایی نگاهت خیره گردد و من باشم و چشمان تو و اشتیاق عشق



...........


از حصار افکار پریشانم می گریزم و می روم،


تا به روزی که دستهایمان به هم آغوشی هم برسند


تا به روزی که به بها و بهانه عشق،


تنمان کنار هم آرام گیرند.


...........


می روم تا در پی من گامهایم،


آرزوی با تو بودن را به تصویر بکشند



دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کیا یاد شونه گرگم به هوا بازی میکردیم لحظه ای که گرگ دنبال کسی دیگه بود و ما هم آزاد روی زمین بودیم چه حالی میداد، حس آزادیش از اینکه بعد از ۲۰ سال از زندان آزاد بشی بیشتر بود!
هی جوونی کجایی که یادت بخیر ....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:35
+1
saeed
saeed
دلم برات تنگ شده
اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم...
به فاصله ها فكر نمی كنم...ميدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده...
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ...
ميتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...
چشمای بی قرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن...
حالا چطور بگم تنهام؟ چطور بگم تو نيستی؟

چطور بگم با من نيستی؟...
آره!خودت ميدونی... ميدونی كه هميشه با منی...
ميدونی كه تو،توی لحظه لحظه هاي من جاری هستی...
آخه...تو،توي قلب منی...آره!
تو قلب من...برای همينه كه هميشه با منی...
براي همينه كه حتی يه لحظه هم ازم دور نيستی...
براي همينه كه می تونم دوريت رو تحمل كنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم...
ديگه نميتونم تحمل كنم...
دستامو می ذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم...
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم... مست از عطرت.
صداي مهربونت رو میشنوم...و آخر همهء اينها...
به يه چيز ميرسم...به عشق و به تو...آره...به تو...
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم...
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم...
به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايی خالی نيست...
پر از ياد عشقه... پر از اشكهای گرم عاشقونه...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:31
+2
روزگاری خواهد رسید...

همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...

به یاد من...

ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!

دلت هوایم را خواهد کرد...

به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را...

مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:22
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ