یافتن پست: #لحظه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پروازکبوتر از ذهن واژه ای در قفس است حرف هایم ،مثل یک تکه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشاید به رفتار شمامی تابد و به آنان گفتم:سنگ آرایش کوهستان نیست همچنان که فلز ،زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم و به نزدیکی روز،و به افزایش رنگ به طنین گل سرخ،پشت پرچین سخن های درشت و به انان گفتم: هر که در حافظه چوب ببیند باغی صورتش در وزش بیشه شور بادی خواهند ماند هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود آنکه نور از سرانگشت زمان برچیند می گشاید گره پنجره ها را با آه

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 20:38
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


اصلا شور و شعف خاصی توی جمله “دیدی گفتم” وجود داره ! لامصب یه جور احساس دانایی خفن به آدم دست میده اون لحظه !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 12:24
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بگو با چشمهای منتظر به در که  می آیی        
 تو از پشت هزاران لحظه های رفته تا امروز بگو با من          
بگو ای اشک همیشه چشمانم که می آیی          
دوباره مرهمی با رستمهای مهربان خود          
نهی بر زخمهای سینه ام ، این سینۀپرسوز بگو با من          
تو ای تنها نیاز دستهای خالی و سردم
       
 بخوان از انتهای طاقت و صبرم که من دیگر تو را در امتداد انزوای خویش گم کردم بگو با من که می آیی                            
بگو با من که می آیی ، بگو

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 22:17
+5
ADONIS AVOCAT
ADONIS AVOCAT
واسه حسن ختام امروز میزنیم کانال شعر و شما رو تا دیداری دیگر به خدای مهربون میسپارم!



وقتی نمی شود به تو حتی سلام کرد

باید چگونه با تو شروع کلام کرد؟


این بی تفاوتی به تو اصلا نمی خورد

آیا مرا نگاه تو بیهوده خام کرد؟


وقت ورودت از سر مستی نشسته ام..

چشم تو را ندیده .. هر آن کس قیام کرد!


عشقت قرار بود کمی زخمی ام کند

اما شروع قصه به یک انهدام کرد


حرف من و نگاه تو از کی شروع شد؟

ان لحظه ای که کار دلم را تمام کرد


یک لحظه مهربان شوی آخر چه میشود؟

در حق تو دلم چه به جز احترام کرد؟


چشمم به جرم عشق تو شد متهم ولی

فکری برای عاقبت اتهام کرد!

مهرداد بابایی
آخرین ویرایش توسط ADONIS در [1392/05/11 - 17:11]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 17:08
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

من پشیمانم از آن عشق که پستم می کرد  
بر زبانهای شما دست به دستم می کرد  
مثل احساس کسی سنگ شدم ای مردم
 
تازه با فاصله همرنگ شدم ای مردم  
یک نفر میوه احساس مرا چیدو گذشت
 
گریه ی نیمه شب روح مرا دیدو گذشت
 
یک نفر گریه ی عاشق شدنم را خندید  
لحظه ناب شقایق شدنم را خندید  
من از آن عشق که می مرد حکایت کردم

به خدایی که تو را برد شکایت کردم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:39
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تجاوز 2 دختر 10 ساله به پسر 27 ساله! این اتفاق در محله ی جردن رخ داده مادر دختر 10 ساله از خانه بیرون میرود برای خرید دختر درب خانه ی همسایه را میزند پسری 27 ساله به اسمه مهدی در رو باز میکنه الناز میگوید :میشه بیایید خانه ی ما زیر غذا رو کم کنید تا مادرم برسه من از گاز میترسم، وقتی مهدی وارد خانه میشه زیره گاز رو کم میکنه الناز برای مهدی شربت میاره داخل شربت داروی بیهوشی ریخته بود، مهدی با خوردنه شربت به خوابی عمیق فرو میرود در همین لحظه الناز داد میزنه سارا بیا یه نفرسره کار رفته همه ی این متن رو خونده
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:32
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
چای سبز کنار دریا ... وِ سرخی لحظه ها با نوای آبی باران و بی چتری واژه ها ، چه کنم با حس ِ خوب بیکران که مرا میکشاند به خلسه ای بی پایان ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 13:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تعویض یا تبدیل نمی خواهم ... دلم " تغـییر " می خواهد !
تغییری که درونم را دگرگون کند...
روشن کند...
امیدوار کند...
چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده
بیشتر از " یک لحظه " دوام داشته باشد !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 13:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو از کدوم قصه ای که بو دنت عادته.
نبودنت فاجعه. بودن تو امنیته
تو از کدوم سرزمین.تو از کدوم هوایی که از قبیله ی من ۱ اسمون جداییی
اهل هر جا که باشی ناجی قلب منی.
من رو با خودت ببر.من به رفتن قانعم. بودنی هر چی که هست.تو بخوای من قانعم

چی میشد شعر سفر بیت اخری نداشت.عمر پوچ من و تو دم اخری نداشت.
اخر شعر سفر. اخر عمر من .لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدن
من رو با خودت ببر
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 13:04
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
یه بار واسم نامه رسید بعد نامه رو باز کردم هرچی منتظر شدم مثل تو فیلما نویسنده ی نامه با صدای خودش نامه رو واسم بخونه،نخوند!!! لحظه ی سختی بود.تمام باورهام فروریخت... {-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 01:04
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ