یافتن پست: #لحظه

HADI
HADI
ارزش بودنت را همیشه از اندیشه ی یک لحظه نبودنت میتوان فهمید.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 17:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 17:51
+6
HADI
HADI
آب حوض می کشیم کفش پاره می خریم
شعر بند می زنیم گل ستاره می خریم
اشک دانه می کنیم شب شراره می خریم
قلب های بی قرار دستهای پینه دار
لحظه های انتظار یاد واره می خریم
آهای ؟
کسی دوستی نمی فروشه ؟
ما از تنهایی دوستی می خریم.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 16:23
+2
payam65
payam65
وقتي به دنيا آمدم
صدايي در گوشم طنين انداخت و گفت :
تا آخرين لحظه ي عمرت با تو خواهم ماند.
گفتم : تو كيستي ؟؟؟ گفت : غم!
خيال كردم كه غم عروسكي است كه مي توان با آن بازي كرد
و حال فهميدم كه خود عروسكي هستم
كه غم با من ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 15:36
+3
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
@ramins
خداي اطلسي ها با تو باشد
پناه بي کسي ها با تو باشد
تمام لحظه هاي خوب يک عمر
به جز دلواپسي ها با تو باشد .

تولدت مبارک{-35-}{-35-}
4 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 01:31
+15
فرزاد
فرزاد
امشب طنین گرم روشنایی پر نور داره با یاد میسوزه
دستی که منو تا اینجا کشونده دست خاطرات خوب دیروزه
تنهای تنها من اگه بمونم اگه از شادی و غم کور بشه جونم
اون لحظه ای که تورو میبینم پادشاه عشقم رو ابرها میشینم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 23:44
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 21:36
+7
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
ی دونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه:بشینی به خاطراتت باهاش فک کنی ...
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی....
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 16:29
+2
امید
امید
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن ععاشق آزرده خبر هم
نكنی دیگر از آن کوچه گذر هم
فریدون [!]
آخرین ویرایش توسط admin5 در [1391/01/15 - 23:13]
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:11
+5
مهراوه
مهراوه
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم . مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم . دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم . ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم سایه گمگشته ای از كیستم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 21:48
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ