یافتن پست: #لعنت

ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
منم برم دیگه {-44-}{-44-}{-44-}{-44-}
شرم ام کم {-23-}{-23-}{-23-}
خسته نباشم{-11-}{-11-}{-11-}
میدونم مراحم ام {-16-}{-16-}{-16-}{-16-}
میرم ک بدونین مزاحم یعنی چی لعنتیا{-27-}{-27-}{-27-}
بابای همگی{-52-}{-52-}{-52-}{-52-}
هووووووووووووووووووووووووووووووووو لامصب من...بابای{-49-}{-35-}{-41-}
3 دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 16:29
+3
ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
@sepideh {-41-}{-41-}{-41-}
من خیلی {-23-}{-23-}{-23-}
دلم{-35-}{-35-}{-35-}
برای {-17-}{-17-}{-17-}
تو{-49-}{-49-}{-49-}
تنگ {-31-}{-31-}{-31-}
شده {-1-}{-1-}{-1-}{-1-}
لامصب{-27-}{-27-}{-27-}{-27-}
لعنتی{-13-}{-35-}{-35-}{-35-}
مرگ{-18-}{-18-}{-18-}
4 دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 15:46
+1
ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
لعنت به همه قانون هاي دنيا ، که در آن شکستنِ دل پيگردِ قانوني نـَدارد . . . !!!!!{-38-}{-38-}{-38-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 15:00
+1
ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
@sepideh مرگ=))
پاشو بیا تو گروه من پست بذار لعنتی
=))
[لینک]
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/26 - 14:38
+2
ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
حداقل بیایین تو گروه من عضو شین لعنتیا{-11-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-16-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/25 - 16:33
+6
ronak
ronak
خندیدن خوب است قهقهه عالی است گریستن آدم را آرام می کند اما... لعنت بر این بُغض...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 18:32
+5
مهسا
مهسا
يه جوك بي مزه ميگم حال كنيم . خودم اينو خوندم ، تا يه ربع اشك مي ريختم !!!! . . . . . . . . . . . . . . . . . يه روز يه لامپ ميره تو سرزمين گلابي ها ، ادعاي پيغمبري ميكنه .....!!!!{-15-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 22:41
+4
poria
poria
مسیج دختر : سلام عزیزم
پسر : سلام عشقم …(sending failed)
دختر : عزیییزم ؟!
پسر : بله بله ! من اینجام ، اس قبلیم نرسید؟ (sending failed)
دختر : عزیزم؟میخوای منو بپیچونی ؟؟
پسر : نه عسلم! من که دارم جوابتو میدم! (sending failed)
دختر : باشه ، این رابطه تمومه! دیگه زنگ نزن!
پسر : لعنتی ! برو به جهنم! (message send!!!)
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 21:45
+3
sasan pool
sasan pool
خفتند همرهان وشب تار مانده است
تنها غم من است که بیدار مانده است
زین همرهان نیمه ره خواب برده ام
یک مشت خاطرات دل ازار مانده است
دیگر مرا به شهر تماشا نمی برد
چشمم که در تراکم دیوار مانده است
حتی برای دیدن خویشم اجازه نیست
ایینه زیر لعنت اوار مانده است
پاس بهار وباغ گل افشان نداشتیم
بر ما هنوز سرزنش خار مانده است
پای سفر کجاست کزین دشت بگذرم
افسوس پای رفتنم از کار مانده است
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 15:37
+1
mina_z
mina_z
روزی سوسن (همسر شیخ) به اتاق اعتکاف شیخ وارد شدند و شیخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شیخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین
دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 23:23
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ