یافتن پست: #لک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود
دید در روی شط آید به شتاب
نوگلی چون گل رویش شاداب
گفت به به چه گل زیباییست
لایق دست چو منِ رعناییست
حیف از این گل که برد آب او را
کند از منظره نایاب او را
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل ان مایه ی ناز
که نکو یی کن و در آب انداز
خواست کازاد کند از بندش
نام گل برد و در آب افکندش
گفت رو تا که زهجرم برهی
نام بی مهری بر من ننهی
مورد نیکی خاصت کردم
از غم خویش خلاصت کردم
باری آن عاشق بی چاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی ست فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود
گفت کای افت جان سنبل تو
ما که رفتیم، بگیر این گل تو!
جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن
بکنش زیب سر ای دلبر من
یادِ آبی که گذشت از سر من
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:21
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی‌ آدما با چشاشون گریه نمیکنن ، پا میشن یه سیگار بر میدارن و میرن تو بالکن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 15:49
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برامشاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره هامشاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده هابگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله هابا هر قدم برداشتنت فاصله بین مون نشستلحظه ای که بستی در و شنیدی قلب من شکست؟
یادت بیاد که من کی ام همون که میمیره براتهمونی که دل نداره برگی بیفته سر راهتنمیتونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهامتو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هامازکی داری تو دور میشی ؟! از من که میمیرم براتاز منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهتبگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغ تودارم حسودی میکنم به آیینه اتاق توکاش جای اون آیینه بودم هر روز تورو می دیدمت اگر که بالشت بودم هر لحظه میبوسیدمت

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 00:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسرداییم تا حالا لب به سیگار و قلیون نزده
بعد از اینکه تو عشقش شکست خورده
رفته الکترو اسموک (Electro Smoke) خریده میکشه!
آخه آدم انــــــقدرررر هـمـوژنـیـزه؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 22:27
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
رواق منتظر چشم من آشیانه تو است

کرم نما و فرود آی که خانه : خانه تو است

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه های عجیب زیر دام و دانه تو است

دلت به وصل گل ای بلبل سر خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تو است

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه تو است

به تن مقصرم از دولت ملا زمتت

ولی خلاصه جان جان خاک آستانه تو است

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی

در خزانه مهر تو و نشانه تو است

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که تو سنی فلک رام تازیانه تو است

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز

از این حیل که در انبانه بهانه تو است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:05
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هر شب اینجا

من زفردا گفته ام

با گل قالی

سخن ها گفته ام

بعضی از شبها کنار آینه

روی انبوه صداقت خفته ام

من کسی را مهربانتر از خودم

با خودم تا کهکشانها برده ام

پولک زرین خوابم را فقط

دست تاریکی شب بسپرده ام

حرف های شاعرانه می زنم ؟!

من به جان خود قسم ها خورده ام !

فکر فردا را همان فردا کنم

کفش حالا را فقط در پا کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:58
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشمانم را بستم فقط چند ثانیه

حس کردم قطره های باران را

چشمانم را باز کردم آری باران گرفته

سرم را رو به آسمان کردم

چند قطره باران ریخت درون چشمانم

پایین را نگاه کردم تا ته خیابان را

هیچ کس نبود فقط از آن دور ها شقایق دست تکان میداد

خوش حال شدم پلک زدم

اما اینبار هیچ کس را ندیدم

فقط کوچه یه تاریکی رو به رویم بود

قلبم شکست آهی کشیدم

نگاهی به دستانم کردم

دستم را به دست دیگر دادم

آههههه

چقدر سرد است دستانم خیلی سرد شده اند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 21:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفتم دستشویی گوشیمم تو دستم بود ، دقیقا بالای مدخل توالت رفتم گوشیمو بذارم جیبم که یهو از دستم افتاد ، منم با یه حرکت انتحاری با پا با تمام قدرت زدم زیر گوشی زاااارت خورد به سقف دستشویی بعد پخش شد ! لاششو گرفتم ، درش پرت شد اونور ، باتریشم داشت میومد سمت سوراخی که با پام کنترلش کردم !
یعنی یه همچین آدم سریع الرفلکسی هستم من !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 20:55
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

گم شدم توی شبی که خودمم،شبی که حتی یه فانوس نداره منو با خودت ببر به روشنی،
آخه هیچکی مثل تو منو دوست نداره
لک زده دلم واسه یه هم زبون،
شیشه دل همه سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه،
آی خدا دلم برات تنگ شده

دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:02
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ