یافتن پست: #ماشین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتی عاشقی ک وقتی ازش پرسیدند: چرا ناراحتی؟ گفت: تا حالا پشت ماشین عروس عشقت بوق زدی ....؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 15:27
+2
saman
saman

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه


راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد


برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”


مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”


راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!”

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:36
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسره پست گذاشته من میخوام ماشین بخرم! پرادو بهتره یا اسپورتیج؟
.
.
... .
کامنتهایی که براش گذاشتن

سحر:واسه منم میخری؟
سارا:هیچ کدوم
لیلی:جوووووون سلیقت تو حلقم
مهرنوش:عزیزم بهتر از اینا برازندته

احمد:چه گوهاااا
محمد:تو پولت کجا بود
سعید:باز خالی بستی
علیرضا:بالاخره گاو گوسفندارو فروختی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو خیابون با دوستم نشسته بودیم رو کاپوت یه بنزه ، بعد دختره اومد گفت : آقا ماشینتون خراب میشه ها ، کاپوتش فرو میره ! منم گفتم : نترس خانم یکی دیگه میخریم ؛ جایی میرید برسونیم ؟
بعد یه نگاه بهمون کرد در بنزو باز کرد گازشو گرفت رفت ! مام سینه خیز اومدیم تا خونه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:42
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضیا فکر میکنن راهنمای ماشینشون عصای موساس! .
.
.
.
.
.
.
.

راهنما رو که زدن دیگه میپیچن، وظیفه بقیه‌ام اینه که شکافته بشن!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شماهایی که صدای سیستم ماشینتونو تا ته زیاد میکنین که از انگشت

شصت پا تا داخل معده عادم میلرزه...

خیلی باحالید...منم پایتونم...به کارتون ادامه بدین :))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:02
+2
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من دیشب هدستمو تو ماشین بابام جا گذاشتم اومده میگه بیا این سمعکتو بگیر
قیافه من در اون لحظه :)))))))))))))))))))))))
سمعک ^_^
هدست o_O
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:47
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ترسناک ترین جمله در زمان کودکی :وایسا برسیم خونه...

اصلا یه وضعی!!!! ینى تا برسیم خونه ١٠٠ بار آرزوى مرگ میكردیم !!!!

یه بار تو ماشین خودمو زدم به خواب ، وقتى رسیدیم خونه ، بابام یه طورى كه من بشنوم به مادرم گفت ، حیف كه خوابه وگرنه ادبش میكردم حالام عیب نداره فردا صبح كه بالاخره بیدار میشه!!!

نشون به این نشون كه فرداش تا ساعت ٥ عصر تو تخت غلت میزدم ینى من خوابم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 23:11
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻫﺴﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ
ﺁﺭﺍﯾﺸﺸﻮﻥ
ﻧﯿﺴﺘﻦ
ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻧﺪﺍﺭﻥ ...
ﻫﺴﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ . ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ
ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ
ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﻩ
ﭼﻮﻥ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺩﻟﻪ ﻧﻪ ﮊﻟﻪ ...
ﻫﺴﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺴﺮﺍ
ﮐﻒ
ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺧﺘﺮﻥ ﻧﻪ ﺩﻟﺴﺘﺮ ...
ﺳﻼﻣﺘﯿﺸﻮﻥ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 23:10
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ