یافتن پست: #ماشین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو آمریکا اگر تو جاده و بین راه ماشینت خراب بشه
یا گیر یه قاتل شکنجه گر میوفتى :(
یا یه دختر جذاب و اتفاقن مجرد بهت کمک میکنه :)
حد وسطم نداره !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مثل این شوفر اتوبوسا یه فلاسک چایی گذاشتم پایین میز کامپیوتر
همینطور که نگام به مانیتوره خم میشم میارمش بالا
انگار قراره ماشین از جلو بیاد !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 20:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﺸﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺁﺑﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ، ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ!!!
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﯿﺴﺎﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺶ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﻮﺩ.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:58
+4

“ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺳﺎﻝ 1375 ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺘﯽ ﻫﺎ ﭼﯽﺩﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻫﻪ 60 ﺩﻫﻪ 60 ﻣﮕﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﮐﯽ ﺑﻮﺩﻥ؟ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ......ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺭ 18ﺳﺎﻟﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺕ ﭼﺴﺐ ﺭﻭ ﺩﻣﺎﻏﺘﻪ ﺁﺧﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﯼﺩﻫﻪ 60 ﮐﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯿﮕﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻻﺭﻥ ﻭﻟﯽﺩﺧﺘﺮﺍﺵ .. . ﺩﺧﺘﺮﺍﺵ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ 14 ﺳﺎﻟﮕﯽﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭ 7 ﻗﻠﻢ ﺍﺭﺍﯾﺶ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻫﻤﻪﻓﮑﺮﻭ ﺫﮐﺮﺷﻮﻥ ﻋﻤﻞ ﺩﻣﺎﻏﺸﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦﻧﺒﻮﺩ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺎﻗﺖﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻧﻪ 10 ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻦ ﺑﻪﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦﺗﻮﻟﺪﺷﻮﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻐﯿﺮ ﻭ ﭼﺮﺧﺸﯽ ﻧﺒﻮﺩ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻣﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻼﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺸﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﻭﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﮓ ﻭ ﮐﻮﺗﺎﻩﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺷﯿﻄﻮﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ 7 ﻗﻠﻢ ﺍﺭﺍﯾﺶﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻮ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﻣﺎﻍ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥﺁﺗﻟﯿﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻋﮑﺴﺎﯼ ﺟﻮﺭﻭﺍﺟﻮﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩﻥ ...... بله ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺩﻫﻪ 60 ﻓﺘﻮﺷﺎﭖ ﻧﺒﻮﺩﻥﻻﯾﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﯼﺩﻫﻪ60... قبلا از همه دوستان دهه 70 عذرخواهي ميكنم ... مخاطب اين دختره 75 بوده به خودتون نگيرين :-)”

2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:50
+8
roya
roya
در CARLO



خبر فوری و بسیار وحشتناک وخطرناک

اگه جون خودتون و کسایی که میشناسید واستون مهمه این خبر رو به اشتراک بزارید

برای خرید از هر مکان ناشناخته مخصوصا انواع بوتیک ها ،تنها نرید
...

این قضیه در مشهد اتفاق افتاده و احتمال داره در شهرهای بزرگ دیگه هم باشه که بی خبریم.

آقا به همراه خانومش با اتومبیل پراید به این خیابون برای خرید میرن. آقا برای کاری از ماشین پیاده میشه و به خانومش میگه تو مانتو فروشی ها چرخی بزنه تا اگه مورد دلخواهش پیدا شد به آقا تک زنگ بزنه تا بیاد ببینه اما بعد از تمام شدن کار آقا خبری ازخانم نمیشه آقا نگران میشه و دنبالش میگرده . یکی دو ساعت طول میکشه و بسیار نگران به ۱۱۰ اطلاع میده و میگه خانوم من اینجا گم شده و موبایلشم جواب نمیده پلیس به این منطقه میرن و میگردن و خیابونا رو هم میبندن اما به نتیجه نمیرسن . بعد دو ساعتی گشتن به یکی از مغازه ها مشکوک میشن . داخلش میرن و میبینن همه چیز عادیه و فروشنده ها هم دو تا خانم هستند.

سربازا مشغول گشتن میشن که ناگهان یکی از سربازا در اتاق پرو باز میکنه میبینه چیزی توش نیست اما وقتی پاشو داخل اتاقک میزاره احساس غیر عادی زیر پاش میکنه و میبینه روزنه نور کوچیکی از ش پیداست .

دوباره همون فروشگاه رو با دقت بیشتری میگردن تا میبینن ه دکمه زیر میز فروشندست . دکمه رو فشارش میدن میبینن بله !! کف اتاق پرو به صورت آسانسوری میره پایین و اینکه کجا میره؟؟

پایین (زیر زمین ) مجهز بودهه به تشکیلات پزشکی و …. دکتر و .. که بعد از بیهوشی قربانیان (عموما زنان تنهاو ساده لوح) اقدام به خارج کردن کلیه اونها میکردن!!!!!

تمام ماجرا در ضمیمه تپش روزنامه جام جم امده شاید شماها شنیده باشین اما اگه کسی نشنیده براش تعریف کنید و هیچ وقت تو اینجور جاها تنها نرین...
مشابه این مورد در اصفهان هم بوده که پسری یازده ساله دزدیده شده و یک هفته بعد بدون اعضای داخلی بدن و حتی چشمهاش داخل یه گونی پیدا شده.....
خواهشا شیر کنید تا خدایی نکرده اتفاقی برا کسی نیوفته
خواهشا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:49
+4
roya
roya
در CARLO
حتما بخون خیلی جالبه
.
.
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم

شب را اینجا بمانم؟ »
...
......

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به

او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست

بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از

راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی

گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .

چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از

آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در

مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند

، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت

کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا

چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم

این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی

ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی

چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین

را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری

که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد

است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ

دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های

صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در

بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید

این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به

او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت

در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت

آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در

دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان

خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز

کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او

دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه

چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .

لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده میگردم تا حقشو کف دستش بگذارم!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عزیز من اینقدر نرو با ماشین همسایه و این و اون عکس بنداز

و بیا بذار تو کلوب و فیسبوک !!

ماشین اگر شخصیت میاورد دلال بد دهن محله ی ما پورشه نداشت !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 13:55
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻨﺎﺭ
ﻣﺎﺷﯿﻦ !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﯿﮕﻢ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ !ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ
ﻫﻢ ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻓﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ
.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 13:21
+1
be to che???!!
be to che???!!
من پول و ماشين و خونه نميخوام من تورو ميخوام عشقم..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جمله اي كه پسرا آرزوي شنيدنشو دارن:))
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:06
+1
saman
saman
در CARLO



یک روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم


دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟


آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم


قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!


گفتم: آفرین! زنده‌باد ! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای ! من بهت افتخار می‌کنم.


حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟


آقاهه گفت: مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و ...


گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر می‌دی، چیه ؟


آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 16:59
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ