یافتن پست: #مامان

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

به مامانم میگم یه چندروز برم خونه مامان بزرگ(مامان بابام)


میگه میخوای بری حمالی؟


میگم باشه


میرم خونه ی مامان جون(مامان مامان)


میگه آره اتفاقا یه ذره هم کمکش میکنی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/16 - 19:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شما با یه مشت اراذل و اوباش پاشو برو گواتمالا...

با مامانت اینا پاشو برو لاس وگاس...

کدوم بیشتر خوش میگذره؟

مسلما گواتمالا:|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/16 - 18:34
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مامان،اجازه هست ابروهامو بر دارم؟.......نه
مامان،اجازه هست موهامو زیتونی کنم؟......نه
مامان،اجازه هست تونیک صورتی بپوشم؟......نه
مامان،اجازه هست مثل باربی ارایش کنم؟......نه
ماماااااااااان یعنی چی که همش میگی نه...،من 18 سالم شده ها!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مامان: ااه جمشید ، خفه میشی یا خفت کنم؟! :)))))

دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 22:21
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به بابام میگم مامانمو اولین بار کجا دیدی؟ میگه با دوست دخترم تو یه عروسی بودم دیدمش عاشقش شدم ! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 22:03
+4
AmirAli
AmirAli

دغدغه های پسر جوان :
کار ندارم ، پول ندارم ، سربازی نرفتم ، ماشین و خونه ندارم ، و ...
دغدغه های دختر جوان :
لاک ناخونم پاک شده ، مهری سرویس طلا خریده ، دختر خاله ام ماشین داره ، مامان غذای خوب نمی پزه ، عروسکمو هنوز نخوابوندم!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 17:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم تازه یاد گرفته اس. ام. اس بده
واسم نوشته :آیا برای ناهار می آیی؟
جواب دادم :آری می آیم!
نوشته :از خودت مراقبت کن!
جواب دادم :مادر تو را بسیار دوست دارم!
نوشته :فرزند صالح گلی است از گلهای بهشت!
خدایا این شادی هارو از ما نگیر
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 15:31
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم بهم زنگ زده
من : جانم؟
مامانم : جانم نیست منم!
اخه مادر من خب خواستم کلاس بزارم برات <img src=(" title=":((" />
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:11
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من ازبس که روشنفکرم گاهی اوقات نورش نمیزاره مامانم اینا شبا بخوابن!!!بههههله یه همچین آدمیم من
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 19:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دو هفته پیش مامانم رفته بود اصفهان دریغ از یه دونه گز یا پولکی که سوغاتی بیاره …
الان واسمون مهمون اومده مامانم خونه نبود زنگ زده میگه : چای دم کن بعد برو توی اتاق من توی کمد لباسام پشت چمدون سیاهه یه بالش آبیه اونو وردار …
زیرش یه ملافه سبزه اونو وردار
زیرش یه ساک قهوه ایه
توی ساک قهوه ایه یه ساک زرشکیه
توی ساک زرشکیه یه پلاستیک بنفشه
از توی اون یه بسته سوهان عسلی بردار بزار جلو مهمون تا من بیام جاشونو دوباره عوض کنم ؛ حواست باشه دست به گز و پولکی ها نزنی ها !!!
( و همچنان قیافه من که زل زده به دوربین )





دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 20:47
+4
AmirAli
AmirAli
بچه گربه به مامانش میگه : مامان بابای من کیه ؟
مامانه میگه : نمی دونم من سرم تو سطل آشغال بود.
دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 20:01
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ