يكي از فانتزيام اينه كه يه پيرمرد پودار تصادف كنه من برسونمش بيمارستان و نجاتش بدم اونم با بچه هاش مشكل داشته باشه تمام زندگيش به نام من بزنه و بميره .وقتي بچه هاش منو پيدا ميكنن كه پولا بگيرن همه چيز بندازم جلوشون بگم برداريد نامردها اوني كه با ارزش بود پدرتون بود