یافتن پست: #مرد

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چقدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه اراده‌ی دوست نداشتن ، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن، با این حال مدام شعر عاشقانه می‌خوانند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:30
+5
saman
saman
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:54
+5
saman
saman

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه


راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد


برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”


مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”


راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!”

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:36
+4
saman
saman

یادت برایم همانند قصه سیگار پیرمردیست…


که سالهاست میگوید نخ آخر است……!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:32
+4
roya
roya

♥ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه.


♥ما ازاوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه. 
♥ما ازاوناش نیستیم که موهاش بلونده چشاش کشیده و رنگیه. 
♥ما از اوناش نیستیم ک یه پسر مارو ببینه بگه اووف چه هلوویی!!!!! 

♥ما داف نیستیم داداش من. 
♥ما صبح تا شب تو رختخوابت نیستیم. 
♥جیگر نیستیم......! 
♥اما میدونی؟؟؟دلمون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم از ته قلبه پاکمونه 


میتونی درک کنی ؟؟اگه بتونی بخاطر ظاهر بقیه دلمو نش[!] و



دوسم داشته باشی مردی...!!!!!!!! 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:18
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


دلم ذره ای مردن میخواهد! خدایا فقط میخواهم بدانم من اگر نباشم تمام مشکلات حل میشود ؟؟ {-60-}


3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:44
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


من هرچی منتظر موندم این زندگیم بیفته رو غلتک خبری نشد . . . . . . . ... . . الان دیگه منتظرم اون غلتک بیفته رو خودم راحت شم ... {-33-}


30 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:36
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
اصلا یارو عصبیم کرد دیگه حال پست ندارم.........................................
43 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:58
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
شیطونه میگه بزنم لهش کنمااااااااااااااااااااااااا/........................................
15 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:38
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ناپلئون بناپارت:
[اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند
تمام دنیا را فتح میکردم...]
آدولف هیتلر:
[اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم
نازی دارای بمب اتمی میشد]
اسکندر مقدونی:
[اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند...
بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است]
(فرزند در یونان مهم ترین شخص اجتماع محسوب میشود)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 22:26
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ