همه چیز زن بد است . و بدترین چیزی که در اوست این است که مرد را چاره ای نیست از بودن با او (حکمت 230 نهج البلاغه)
ای مردم ، زنها ناقص العقل و ناقص الایمان و ناقص الارث اند.
ناقص الایمان اند چون عادت ماهیانه می شودند. ناقص العقل و ارث هستند چون در اسلام شهادت و ارثشان نصف مرد است.
از زنان خوب بپرهیز و از زنان بد برحذر باش و در رفتار و گفتار پسندیده از زنان پیروی نکن. (خطبه 79 - 80 نهج البلاغه)
زن وشوهري بيش از 60سال با يكديگر زندگي مشترك داشتند. آنها همه چيز را به طور مساوي بين خود تقسيم كرده بودند. در مورد همه چيز با هم صحبت مي كردند و هيچ چيز را از يكديگر مخفي نميكردند مگر يك چيز:يك جعبه كفش در بالاي كمد پيرزن بود كه از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نكند و در مورد آن هم چيزي نپرسد.
در همه ي اين سالها پيرمرد آن را ناديده گرفته بود و در مورد جعبه فكر نمي كرد. اما بالاخره يكروز پيرزن به بستر بيماري افتاد و پزشكان از او قطع اميد كردند.
در حالي كه با يكديگر امور باقي را رفع رجوع مي كردند پيرمرد جعبه كفش را از بالاي كمد آورد و نزد همسرش برد. پيرزن تصديق كرد كه وقت آن رسيده كه همه چيز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگويد. واز او خواست تا در جعه را باز كند. وقتي پيرمرد در جعبه را باز كرد دو عروسك بافتني و دسته اي پول بالغ بر 95 هزاردلار پيدا كرد. پيرمرد در اين باره ازهمسرش سوال كرد.
پيرزن گفت:”هنگامي كه ما قول و قرار ازدواج گذاشتيم مادر بزرگم به من گفت كه راز خوشبختي زندگي مشترك در اين است كه هيچ وقت مشاجره نكنيد. او به من گفت كه هر وقت از دست تو عصباني شدم بايد ساكت بمانم و يك عروسك ببافم.”
پيرمرد به شدت تحت تاثير قرار گرفت. تمام سعي خود را به كار برد تا اشك هايش سرازير نشود. فقط دو عروسك در جعبه بودند. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام اين سا هاي زندگي و عشق از او رنجيده بود. از اين بابت در دلش شادمان شد.
سپس به همسرش رو كرد و گفت:”عزيزم، خوب، اين در مورد عروسك ها بود. ولي در مورد اين همه پول چطور؟ اينها از كجا آمده؟”
پيرزن در پاسخ گفت: ” آه عزيزم، اين پولي است كه از فروش عروسك ها بدست آورده ام.”
در آن شهري كه مردانش عصا از كور ميدزدند
همان شهري كه اشك از چشم ٫ كفن از گور ميدزدند
در آن شهري كه خنجر دسته ي خود نيز ميبرد
همان جايي كه پشت از دشنه ي خون ريز ميدزدند
در آن شهري كه مردانش همه لال و زنانش كورند
همان شهري كه از بلبل ٫ دم آواز مي دزدند
در آن شهري كه نفرت را به جاي عشق مي خواهند
همان جايي كه نور از چشم و عقل از مغز مي دزدند
در آن شهري كه پروانه به جاي شمع ميسوزد
همان شهري كه آتش را ز اشك شمع ميدزدند
در آن شهري كه زنده مرده و مرده بود زنده
همان جايي كه روح از تن و تن از روح ميدزدند
در آن شهري كه كافر مومن و مومن شود كافر
همان جايي كه مهر از جانماز باز ميدزدند
در آن شهري كه سگ ها معرفت از گربه آموزند
همان شهري كه سگ ها بره را از گرگ ميدزدند
در آن شهري كه چشم خفته ٫ از بيدار بينا تر
همان جايي كه غم از سينه غم ساز ميدزدند
من از خوش باوري آنجا محبت جستجو كردم
در آن شهري كه فرياد از دهان باز ميدزدند
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختنببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختنخداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونهلالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونهیکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوندتو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بوهنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سوخداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردمنشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردمنشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارماز این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارمنمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونیتو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندمتو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردمخداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی ...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!